به گزارش خبرگزاری حوزه «مثال های زیبای قرآن»، کتابی است از آیت الله العظمی مکارم شیرازی که به مثال های مختلف قرآن در موضوعان گوناگون پرداخته و حوزه نیوز مطالب کاربردی این کتاب را در شماره های مختلف تقدیم نگاه شما قرآن دوستان خواهد کرد.
- فصل دوّم
اوّلین مثال: مثال منافقان
اوّلین مثالی که موضوع بحث ماست، آیه ۱۷ و ۱۸ سوره بقره است: خداوند متعال در این دو آیه چنین می فرماید: «مَثَلُهُمْ کَمَثَلِ الَّذِی اسْتَوْقَدَ نَاراً فَلَمّا اَضاءَتْ ما حَوْلَهُ ذَهَبَ اللَّهُ بِنورِهِمْ وَ تَرَکَهُمْ فِی ظُلُمات لاَّ یُبْصِرُون صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لاَیَرْجِعُونَ».
مَثَل آنان (منافقان) همانند کسی است که آتشی افروخته (تا در بیابان تاریک، راه خود را پیدا کند)؛ ولی هنگامی که آتش اطراف او را روشن ساخت، خداوند (طوفانی می فرستد و) آن را خاموش می کند و در تاریکهای وحشتناکی که چشم کار نمی کند، آنها را رها می سازد، آنها کران، گنگها و کورانند؛ لذا (از راه خطا) باز نمی گردند!
دورنمای بحث
در این آیه سخن از منافقان است که خود را در پس پرده نفاق پنهان ساخته اند؛ امّا سرانجام پرده نفاقشان دریده می شود و آنان رسوا می گردند.
منافقان به انسانی تشبیه شده اند که تنها در بیابانی تاریک، سرگردان است و می کوشد به روشنی آتشی راه نجات پیدا کند؛ امّا راه به جایی نمی یابد و همچنان در سرگردانی و تاریکی بیابان تنها می ماند.
شرح و تفسیر آیه
دو تفسیر برای آیه شریفه ذکر شده است:
نخست این که: مثَل منافقان، مثل انسان های گم گشته و سرگردان در بیابانی تاریک و مخوف است. فرض کنید مسافری شبانگاه از کاروان خود عقب می ماند و در بیابانی تاریک، تنها گرفتار می شود.
این مسافر نه نوری دارد نه روشنایی؛ نه دلیلی دارد و نه راهنمایی؛ نه جادّه مشخّصی پیدا می کند و نه قطب نمایی. از یک سو، ترس از دزدان و حیوانات درنده و از سوی دیگر ترس از هلاکت ناشی از گرسنگی و تشنگی او را به چاره اندیشی و تلاش وا می دارد. به جستجو می پردازد. مقداری هیزم فراهم می کند و آنها را آتش می زند، شعله آتش را بر بالای دست می گیرد و با شتاب به حرکت در می آورد. ناگهان وزش بادی تند شعله اش را خاموش می کند، تا بخواهد هیزمی جمع آوری کند و شعله ای بیفروزد، اندک راهی را که برای نجات خود طی کرده بود، هدر می دهد و گم می کند.
منافقان مانند این مسافر تنها و ره گم کرده و از راه دور مانده اند. اینان در روشنایی زندگی در ظلمت و تاریکی قرار گرفته اند. از قافله انسانیّت و ایمان عقب مانده اند. هیچ نشانه راهی ندارند. خداوند نور هدایت را از آنان گرفته و آنها را در تاریکی ترک نموده است.
منافقان شخصیّت های دوگانه و دورویی دارند، ظاهری مسلمان و باطنی کافر؛ ظاهری صادق و باطنی ناراست؛ ظاهری مخلص و باطنی ریاکار؛ ظاهری امین و باطنی خیانت پیشه؛ ظاهری دوستانه و باطنی دشمن صفت و ...
اینان از ظاهر پرفریب خود روشنایی آتشی پدید می آورند. خود را مسلمان نشان می دهند و از مزایای اسلام بهره مند می گردند، ذبیحه آنان حلال محسوب می شود، آبروی آنها محفوظ می ماند، اموال آنها محترم شمرده می شود، از حقّ ازدواج با مسلمانان برخوردار می شوند و ...اینها، بهره های اندکی است که از روشنی آن آتش در این زندگی کوتاه مادّی خود به دست آورده اند. با مرگ، این آتش خاموش می شود و روشنی آن از بین می رود (ذَهَبَ اللّهُ بِنُورِهِمْ) و خداوند آنان را در تاریکی های قبر و برزخ رها می کند. آن جاست که درمی یابند آن اسلام ظاهری و ایمان ریایی هیچ سودی برایشان ندارد.
نتیجه آن که، این آیه شریفه و مَثَل رسا و روشن، تشبیهی است که در آن، «مُشَبّه» منافقانند و «مُشَبهٌ به» مسافر سرگردان در بیابان و «وجه شَبه» حیرانی و سرگردانی و بی اثر بودن سعی و تلاش های ظاهری آنان است.
تفسیر دوّم:
در پی تفسیر اوّل، باید خاطرنشان کرد که روشنی ظاهری آن آتش و تاریکی و تنهایی بعدی اش تنها مربوط به جهان معنوی و قیامت نیست، بلکه پیامدهایی در این دنیا نیز دارد.
منافق برای همیشه نمی تواند نفاقش را پنهان کند، در نهایت رسوا می شود؛ زیرا زمانی که منافعش را در خطر نابودی می بیند، باطن پلید و درون ناپاکش را آشکار می سازد. مگر منافقان صدر اسلام نبودند که در جنگها و حوادث مختلف باطن خود را آشکار کردند!؟
مگر به چشم خود در انقلاب اسلامی ایران مشاهده نکردیم که در طول انقلاب و نهضت اسلامی چه تعداد از منافقان با گذشت زمان و به مناسبت های گوناگون چهره زشت و درون پلیدشان را نشان دادند و از پس نقاب نفاق بیرون آمدند و در همین دنیا رسوا شدند ـ اَعاذَنَا اللّهُ مِنْ شُرُور اَنْفُسِن ـ بنابراین، طبق این تفسیر «ذَهَبَ اللّهُ بِنُورِهِمْ » نه تنها در جهان آخرت و قیامت، که در همین دنیا تحقّق پیدا می کند.
پیام های آیه
۱ـ اقسام منافقان
منافق الزاماً شخص نیست، بلکه ممکن است یک گروه و یا یک سازمان نیز منافق باشد و در بُعدی وسیع تر حتّی ممکن است حکومت یک کشور نیز منافق باشد. بعضی از کشورهای مدّعی اسلام که به ظاهر سنگ اسلام را به سینه می زنند و در محافل و مجالس و کنفرانس های اسلامی شرکت می کنند، دیده ایم که چگونه رسوای خاصّ و عام شده اند؛ چرا که همدستی و همداستانی آنها با یکی از بزرگترین دشمنان اسلام و مسلمانان؛ یعنی اسرائیل غاصب آشکار شده و عهد و پیمانهای پیدا و پنهانشان برملا گشته است و آن روشنی آتش ادعایشان به خاموشی گراییده و دورویی و ریاکاریشان به اثبات رسیده است.
آری! این است عاقبت نفاق (فَاعْتَبِرُوا یا اُوْلِی الاَْبْصارِ)!
۲ـ صورت های نفاق
از جمله نتایجی که از بحث اجمالی بالا گرفته می شود، صور گوناگون نفاق است که عبارتند از:
الف ـ نفاق در عقیده: مانند کسی که به زبان مدّعی اسلام ومسلمانی است؛ ولی «مسلمان» شناخته نمی شود و یا تظاهر به ایمان می کند؛ ولی «مؤمن» شمرده نمی شود.
ب ـ نفاق در گفتار: مانند کسی که سخنی می گوید؛ ولی خود در دل بدان اعتقاد ندارد. با این بیان «دروغگو» منافق است؛ زیرا که زبان و دلش یکی نیست.
ج ـ نفاق در کردار: مانند کسی که «عملِ» ظاهرش با نیّت باطنی او متفاوت و متضاد است. همچون کسی که در ظاهر خود را نمازخوان و یا امانتدار نشان می دهد؛ ولی در واقع «بی نماز» و «خائن» است. (۰۱)
۳ ـ نشانه های نفاق
در روایتی از پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) به بعضی از نشانه های نفاق اشاره شده است. حضرت در این روایت می فرماید: «ثلاثٌ مَن کُنَّ فِیهِ کانَ مُنافِقاً وَ اِنْ صامَ وَ صَلّی وَ زَعَمَ اَنَّهُ مُسْلِمٌ: مَنْ اِذا ائْتَمَنَ خانَ، وَ اِذا حَدَّثَ کَذِبَ وَ اِذا وَعَدَ اَخلَفَ...»
ترجمه و توضیح: این سه صفت در هر کسی باشد منافق است، اگر چه روزه بگیرد و نماز بگذارد و تصوّر مسلمانی داشته باشد:
اوّل ـ خیانتکاری. انسان خیانتکار منافق است؛ زیرا در ظاهر خود را امین نشان می دهد، ولی در باطن خائن است. بنابراین، نمی توان اموال و بیت المال را بدو سپرد، گرچه بعضی در برابر اموال کم و اندک امین هستند؛ ولی در مقابل امانتهای گرانبها و اموال فراوان درون خیانتکارانه خود را آشکار می کنند.
دوّم ـ دروغگویی. انسان دروغگو منافق است؛ زیرا که با چرب زبانی کلامی، نیّتی پلید و خلاف حقّ و حقیقت دارد؛ هر چند نماز بخواند و دعای ندبه و توسّل و... بر زبان جاری سازد.
سوّم - خُلف وعده. کسی که به وعده و گفته خود عمل نمی کند، منافق است؛ زیرا عمل به وعده و پایبندی به گفته از نظر اخلاقی پسندیده و ضروری است و حتّی از نظر فقهی نیز گاهی واجب است. (۰۲) کوتاه سخن آن که هر گونه دوگانگی ظاهر و باطن در شخص، نفاق شمرده می شود.
۴ـ تاریخچه منافقان
در هیچ عصر و زمانی، جوامع انسانی از وجود منافقان خالی نبوده است و می توان گفت از پیدایش انسان بر روی زمین، نفاق و منافقان نیز پیدا شده و دشمنی آنان با بشریّت آشکار شده است.
این که منافقان را خطرناک ترین دشمنان در جوامع انسانی نامیده اند، از آن جاست که منافق به لباس دوست درمی آید و در خفا دشمنی می ورزد.
دشمن ستیزی که یکی از صفات مشترک انسان هاست، درباره منافق کارایی خود را از دست می دهد؛ زیرا که منافق به ظاهر خود را دوست نشان می دهد و بدین خاطر است که از هر دشمنی، دشمن تر است و شاید به علّت همین امر باشد که در قرآن، از منافق با شدیدترین تعبیرات یاد و اشاره شده است.
چهره منافقان در قرآن
همانطور که ذکر شد، قرآن مجید با شدیدترین تعبیرات از منافقان یاد کرده است که به چند نمونه از آن اشاره می شود:
الف ـ خداوند در آیه ۴ سوره منافقین می فرماید: «هُمُ العَدُوّ فَاحْذَرْهُمْ» منافقان دشمنان واقعی هستند، پس از آنان بر حذر باش.
قرآن مجید دشمنان مسلمانان را معرّفی کرده است؛ (۱) ولی در هیچ آیه ای چنین تعبیر شدیدی که در آیه مذکور بیان شده، درباره هیچ یک از دشمنان دینی بیان نشده است. برابر قواعد زبان عربی، این جمله دلالت بر آن می کند که منافقان «عدو» و دشمن حقیقی انسان محسوب می شوند.
ب ـ در ادامه آیه مذکور آمده است: «قاتَلَهُمُ اللّهُ اَنّی یُؤْفَکُونَ» خداوند آنها را [منافقان] بکشد، چگونه از حق منحرف می شوند؟
این بیان تند قرآنی منحصر به فرد است. «خدا منافقان را بکشد...» در قرآن درباره هیچ دشمنی چنین تعبیر قاطع، تند و شدید به کار برده نشده است. (۲)
ج ـ خداوند در آیه ۱۴۵ سوره نساء می فرماید: «اِنَّ المنافِقینَ فی الدَّرْکِ الاسْفَلِ مِنَ النّار وَ لَنْ تَجِدَ لَهُمْ نَصیراً» منافقان در پایین ترین مکان دوزخ قرار دارند و هرگز یاوری برای آنها نخواهی یافت. [بنابراین، از طرح دوستی با دشمنان خدا، که نشانه نفاق است، بپرهیزید].
عرب، برای پلّه های رو به بالا لفظ «دَرْج» یا «دَرَجه» به کار می برد و برای پلّه های رو به پایین لفظ «دَرْک» یا «دَرَک». این دو لفظ اخیر در قرآن تنها یک بار به کار رفته است. (۳)
«دَرْک اسفل» قعر و پایین ترین مکان در جهنّم است و بدیهی است که شدّت عذاب در اعماق جهنّم بیشتر می باشد. بنابراین، از این آیه نتیجه گرفته می شود که خداوند رحمان، شدیدترین عذاب را برای منافقان قائل می شود و پر عذاب ترین مکانهای جهنّم را به آنان اختصاص می دهد. اینها، نشان دهنده حسّاسیّت موضوع نفاق و خطرآفرینی منافقان در همه دوران تاریخ، تا زمان حاضر است.
خطر منافقان از دیدگاه پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله)
مرحوم حاج شیخ عبّاس قمی ـ رضوان اللّه تعالی علیه ـ در کتاب ارزشمند «سفینة البحار»، ذیل مادّه «نَفَق» حدیث جالبی درباره خطر منافقان از پیامبر گرامی اسلام(صلی الله علیه وآله) نقل می کند:
«قالَ رَسُول اللّه (صلی الله علیه وآله) : اِنّی لاَ اَخافُ عَلی اُمَّتی مُؤمناً وَ لا مُشْرِکاً، اَمّا المُؤمِنُ فَیَمنَعُهُ اللّهُ بِایمانِهِ وَ اَمَّا المُشْرِکُ فَیَقْمَعُهُ اللّهُ بِشرکِهِ، وَ لکِنّی اَخافُ عَلَیْکُمْ کُلَّ مُنافِق عالِمِ اللّسانِ، یَقُولُ ما تَعرِفُونَ وَ یَفْعَلُ ما تُنْکِرونَ» حضرت رسول(صلی الله علیه وآله) می فرمایند: من از خطر آدم باایمان و انسان مشرک بر اُمّتم نمی ترسم؛ چون خداوند از خطر انسان مؤمن به وسیله ایمانش جلوگیری می کند و مشرک را خداوند به خاطر شرکش نابود می سازد؛ ولی تنها کسانی که از شرّ آنها بر شما می ترسم، منافقان هستند. منافقانی که چرب زبانند و در باطن در پی هدف دیگری هستند. سخنانشان جذّاب است؛ امّا در عمل مبتلا به کارهای زشتند. (۴)
برابر این روایت، پیامبر گرامی(صلی الله علیه وآله) از شرّ و خطر منافقان برای جامعه اسلامی نگران و بیمناک بوده اند و این نگرانی تنها منحصر به دوران اوّلیّه ظهور و گسترش اسلام و سرزمین عربستان نیست، بلکه ناظر است به همه دورانها و همه کشورهای اسلامی و حتّی امروزه و در جمهوری اسلامی ایران.
۵ـ تعبیر به «نار» در قرآن
از تعبیر قرآن به «نار» و نه «نور» دو نتیجه به دست می آید: اوّل آن که دود، سوزانندگی و خاکستر از الزامات آتش است و منافق نیز دیگران را دچار آسیب این آتش خود افروخته می سازد و در نتیجه پراکندگی، زیان و فشارهای ناخواسته را بر مردمان تحمیل می کند در حالی که مؤمن، از نور خالص و چراغ روشن و پرفروغ ایمان، بهره می گیرد. دوّم آن که منافقان گرچه تظاهر به نور ایمان دارند، امّا باطنشان «نار» است، و اگر نوری هم باشد ضعیف است و کوتاه مدّت. (۵)
۶ـ «نور» و «ظلمات»
خداوند می فرماید: «وَ تَرَکَهُمْ فِی ظُلُمات لاَّیُبْصِرُونَ » خداوند اینها را در تاریکی های وحشتناکی که چشم کار نمی کند قرار می دهد. در قرآن مجید کلمه ظلمت به صورت مفرد نیامده است، بلکه در تمام ۲۳ مورد استعمالش به صورت جمع آمده است؛ امّا کلمه نور بر عکس در هیچ مورد در قرآن مجید به صورت جمع استعمال نشده است، بلکه در تمام ۴۳ بار کاربرد این کلمه به صورت مفرد آمده است! آیا این تفاوت پیامی ندارد؟
سرّ این مطلب این است که قرآن می خواهد بگوید نور یکی بیش نیست و آن نور توحید است و همه نورها به نور خداوند باز می گردد «اَللّهُ نُورُ السَّمواتِ وَ الاَرْضِ »(۶) نور ایمان، نور علم، نور یقین، نور اتّحاد و همبستگی و... همه به یک نور برمی گردد و آن نور خداست؛ بنابراین یک نور بیشتر وجود ندارد به همین جهت همواره نور به صورت مفرد بیان شده است.
امّا نفاق و کفر و پراکندگی ها و اختلافها همه یک ظلمت نیستند، بلکه ظلمت های متفرق و جداگانه ای هستند. ظلمت جهل، ظلمت کفر، ظلمت بخل، ظلمت حسد، ظلمت عدم ترس از خدا، ظلمت هوا و هوس، ظلمت وسوسه های شیطانی و... خلاصه ظلمتهای متعدّدی وجود دارد؛ بدین خاطر است که ظلمت در سراسر قرآن مجید به صورت جمع استعمال شده است.
۷ـ تفسیر آیه ۱۸ «صُمٌ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَرْجِعُونَ»
منافقین طبق این آیه شریفه دارای سه ویژگی هستند: اوّل ـ «صُمّ» هستند. «صم» جمع «اصم» به معنای کری است. دوّم ـ «بُکم» هستند «بکم» جمع «ابکم» به معنای گنگ و لال است یعنی منافقان هم لال و هم گنگ هستند و معنای این دو جمله این است که اینها همواره کر و لال هستند؛ چون کسانی که کر هستند خواه ناخواه لال هم می شوند، اگر چه از نظر پزشکی دستگاه تکلّم آنها سالم باشد؛ زیرا وقتی انسان چیزی نشنود نمی تواند تکلّم کردن را بیاموزد و تجربه کند و شاید بدین جهت در آیه شریفه صفت کری اوّل آورده شده است؛ یعنی اینان همواره کر و لال هستند.
سوّم ـ «عُمی» هستند. «عمی» جمع «اعماء» به معنای نابینایی است. یعنی منافقان نه زبان گویا دارند و نه گوش شنوا و نه چشم بینا و کسی که کر و لال و نابینا باشد چطور می تواند دریابد که به راهی نادرست گام گذاشته است و اصلا چگونه می تواند به انحراف و خطای خود پی ببرد؟
چون این سه عضو ابزار شناخت انسان هستند؛ گوش وسیله تعلیم و یادگیری، زبان وسیله انتقال علوم از نسلی به نسل دیگر، و چشم هم وسیله کشف علوم جدید و یافته های تازه می باشد. وقتی کسی هیچ یک از این سه ابزار شناخت را نداشته باشد نمی تواند از مسیر انحراف خارج شود یه به راه حق باز گردد؛ بنابراین پرسشی مطرح می شود که منافقان که چشم و گوش و زبان دارند پس چرا در قرآن از آنان به کر و لال و کور تعبیر شده است؟ در پاسخ باید گفت: قرآن منطق خاصّی دارد، در فرهنگ قرآن هر چیزی در دایره آثارش دیده می شود و وجود و عدم آن از نظر قرآن به وجود و عدم آثار آن بسته است.
بنابراین، آنها که چشم دارند و از این نعمت الهی برای دیدن آیات پروردگار و مشاهده صحنه های عبرت آموز بهره نمی برند و در واقع چشم آنها چنین اثر وجودی ندارد، از نظر قرآن کورند و آنها که گوش دارند؛ ولی پیام خدا و صدای مظلومان را نمی شنوند در منطق قرآن کر هستند و نیز کسانی که زبان دارند؛ ولی آن را به ذکر خدا و امر به معروف و نهی از منکر و ارشاد جاهل و... به کار نمی گیرند در فرهنگ قرآن لال محسوب می شوند.
حتّی در ابعاد وسیع تر قرآن مجید بر مبنای همین فرهنگ، عدّه ای از انسانهای مرده را زنده می نامد و بسیاری از مردم زنده را مرده؛ مثلا در مورد شهدای در راه حق ـ که به ظاهر مرده هستند ـ می فرماید: «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلُوا فِی سَبیلِ اللّهِ اَمْواتاً بَلْ اَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُون » ای پیامبر! هرگز گمان مبر کسانی که در راه خدا کشته شدند، مردگانند! بلکه آنها زنده اند و نزد پروردگارشان روزی داده می شوند. (۷) شهدا از نظر قرآن زنده هستند؛ چون اثر یک انسان زنده را دارند باعث تقویت دین و اسلام می شوند و یاد و خاطره آنها یادآور معروف ها و خوبی هاست.
و در جای دیگر می فرماید: «اِنْ هُوَ اِلاَّ ذِکْرٌ وَ قُرآنٌ مُبینٌ لِیُنْذِرَ مَنْ کانَ حَیّاً وَیَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَی الْکَافِرینَ » این (کتاب آسمانی) تنها ذکر و قرآن مبین است! تا افرادی را که زنده اند، بیم دهد (و بر کافران اتمام حجّت شود) و فرمان عذاب بر آنان مسلّم گردد. (۸)
انسانهای زنده از نظر قرآن و طبق این آیه شریفه دو دسته اند: اوّل ـ مؤمنان، انسانهایی که حیات قرآنی دارند و دوّم ـ افراد بی ایمان و انسانهای مرده ای که در بین زندگان راه می روند؛ یعنی کسانی که گوش شنوا ندارند از نظر قرآن مرده اند. (۹) نتیجه این که: شخص منافق اگر چه در ظاهر دارای زبان و گوش و چشم است؛ ولی چون اثر وجودی این اعضا در او وجود ندارد از نظر قرآن چنین انسانی کر و لال محسوب می شود. به همین جهت «هُمْ لا یَرجِعُون؛ از راه خطا بازنمی گردند» چون ابزار شناخت ندارد شما اگر یک انسان کر و کور و لال را در حال سقوط ببینید، به هیچ وجهی نمی توانید او را نجات دهید؛ زیرا نه زبان دارد که درخواست کمک کند، نه گوش دارد که صدای هشدار شما را بشنود و نه چشم دارد که علامت های هشدار دهنده را ببیند.
۸ـ منشأ «نفاق»
نفاق عمدتاً سه منشأ و سرچشمه دارد:
اوّل ـ عجز از دشمنی و مبارزه مستقیم
دشمنانی که شکست می خورند و توانایی عرض اندام مستقیم را ندارند به لباس نفاق در می آیند و به دشمنی خود ادامه می دهند، دشمنان اسلام در ابتدای نبوّت پیامبر(صلی الله علیه وآله) علناً دشمنی می کردند؛ امّا وقتی پیامبر گرامی اسلام(صلی الله علیه وآله) پیروز شد و بر آنها مسلّط شد، آنها توانایی مبارزه با اسلام به صورت مستقیم را در خود ندیدند و به ظاهر مسلمان شدند؛ ولی در باطن کافر ماندند و بر ضدّ اسلام توطئه کردند، ابوسفیانها، معاویه ها و... تا آخر عمر منافق بودند. (۱۰)
بدین جهت، عدّه ای معتقدند که نفاق از مدینه شروع شده است؛ زیرا پیش از آن در مکّه نفاق و منافقی وجود نداشت؛ چون کسی از اسلام ـ که هنوز در ابتدای کار خود بود و قدرتی نداشت ـ نمی ترسید تا تظاهر به اسلام کند و در باطن کافر بماند! ولی ما معتقدیم از مکّه شروع شد و در آن جا منافقانی بودند، اگر چه انگیزه آنها از نفاق ترس نبود؛ ولی بخاطر پیش بینی هایی که برای آینده اسلام داشتند و احتمال پیروزی پیامبر(صلی الله علیه وآله) را می دادند به ظاهر اسلام را پذیرفتند که اگر اسلام پیروز شد، آنها هم به نوایی برسند و به اصطلاح «از این نمد، برای خود کلاهی درست کنند. »
این شیوه از نفاق را در این زمانه و در همه انقلاب ها از جمله انقلاب اسلامی ایران می توان یافت که عدّه ای از منافقان همان دشمنان شکست خورده ای بودند که قدرت دشمنی علنی و مستقیم را در خود نمی دیدند.
دوّم ـ احساس حقارت درونی
آدم های حقیر و بی شخصیّت که ترسو هستند و شجاعت ندارند، برای پنهان کردن ضعف و زبونی خود همیشه منافقانه عمل می کنند و چون جرأت اعتراض به دیگران را ندارند با همه هماهنگ و همرنگ می شوند شاعر از زبان این نوع منافقان می گوید:
چنان با نیک و بد خو کن که بعد از مردنت روزی *** مسلمانت به زمزم شوید و هندو به آتش
یعنی منافق در مقابل مسلمانان اظهار اسلام می کند، در مقابل آتش پرستان اظهار تمایل به عقیده آنان و در مقابل بی دین ها اظهار بی دینی؛ زیرا که چنین شخص حقیر و زبونی، به واسطه حقارت درونی خود، جرأت ابراز عقیده واقعی خود را ندارد. (۱۱)
سوّم ـ دنیاپرستی شدید
نفاق های بین المللی و جهانی کنونی از این امر سرچشمه می گیرد. علّت این که بعضی از کشورهای استکباری در جایی مدّعی حقوق بشر می شوند و در جای دیگر ـ که بشریّت قربانی می شود ـ ساکت می مانند همین دنیاپرستی آنان است. زمانی که منافعشان به خطر می افتد، یکی از حربه های آنان حقوق بشر است که علیه دشمنانشان به کار می گیرند؛ امّا در مقابل اگر دوستان آنها بدیهی ترین و ابتدایی ترین حقوق بشر را نقض کنند، آنها را ندیده و نشنیده می گیرند. قرآن مجید در سوره توبه، در آیات ۷۵، ۷۶ و ۷۷ نمونه تکان دهنده و بارزی از این دسته از منافقان را بیان کرده است.
خداوند متعال می فرماید:«وَ مِنْهُمْ مَنْ عاهَدَ اللّهَ لَئِنْ آتَیْنا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَ لَنَکُونَنَّ مِنَ الصّالِحینَ فَلَمّا آتاهُمْ مِنْ فَضْلِهِ بَخِلُوا بِهِ وَ تَوَلَّوا وَهُمْ مُعْرِضُونَ فَاَعْقَبَهُمْ نِفاقَاً فِی قُلُوبِهِمْ اِلی یَوْمِ یِلْقَونَهُ بِما اَخْلَفُوا اللّهَ ما وَعَدُوهُ وَ بِما کانُوا یَکْذِبُونَ » بعضی از آنان (منافقان) با خدا پیمان بسته بودند که: «اگر خداوند ما را از فضل خود روزی دهد قطعاً صدقه خواهیم داد و از صالحان (و شاکران) خواهیم بود. » امّا هنگامی که خدا از فضل خود به آنها بخشید، بخل ورزیدند و سرپیچی کردند و روی برتافتند! این عمل (روح) نفاق را تا روزی که خدا را ملاقات کنند در دلهایشان برقرار ساخت. این به خاطر آن است که از پیمان الهی تخلّف جستند و دروغ می گفتند.
این آیات در مورد شخصی به نام «ثعلبة بن حاطب» نازل شد او ابتدا شخص مسلمانی بود و همواره در نماز جماعت رسول خدا(صلی الله علیه وآله) شرکت می کرد؛ ولی از آن جایی که فقیر بود مرتّب اصرار داشت که پیامبر برایش دعا کند تا خداوند مال فراوانی به او بدهد پیغمبر فرمود: «قَلیلٌ تُؤدّی شُکرَهُ خیرٌ مِنْ کثیر لاتُطیقُه» مقدار کمی که حقّش را بتوانی ادا کنی بهتر از مقدار زیادی است که توانایی ادای حقّش را نداشته باشی. (۱۲)
منظور پیامبر(صلی الله علیه وآله) این بود که مصلحت او همین زندگی ساده است ولی ثعلبه دست بردار نبود و هر روز تقاضای خود را تکرار می کرد. (۱۳) و سرانجام به پیامبر(صلی الله علیه وآله) عرض کرد: «به خدایی که تو را به حق فرستاده است سوگند یاد می کنم، اگر خداوند ثروتی به من عنایت کند، تمام حقوق آن را می پردازم».
پیامبر برایش دعا کرد چیزی نگذشت که پسر عموی ثروتمندش از دنیا رفت و ثروت سرشاری به او رسید و با آن گوسفندانی خرید و کم کم نماز جماعت همه وقت او تبدیل به یک وقت شد و گوسفندانش به قدری زیاد شد که دیگر نگهداری آنها در مدینه ممکن نبود، به خارج از مدینه رفت و دیگر به کلّی از نماز جماعت محروم شد و آن قدر به مادیّات دنیایی مشغول شد که به وعده اش در مورد دادن صدقه عمل نکرد! نه تنها صدقه مستحب را نپرداخت، بلکه از پرداختن صدقه واجب (زکاة مال) هم خودداری کرد و در این راه تا بدان حدّ اصرار ورزید که این حکم الهی را به استهزا و تمسخر گرفت و آن را به جزیه ای که یهود می پردازند مقایسه کرد. (۱۴) قرآن مجید علّت بیچارگی «ثعلبه» و نفاق او را بخل و دنیاپرستی و پیمان شکنی می داند و شگفتا که طبق این آیه، شریفه، نفاق کسانی مانند ثعلبه تا روز رستاخیز ادامه دارد و از قلب آنها خارج نمی شود ـ اَللهّم اجْعَلْ عَواقِبَ اُمُورِنا خَیْراً
اگر ما می خواهیم مبتلا به این بیماری خطرناک نشویم، باید مواظب این سرچشمه های نفاق باشیم و از آن دوری کنیم، مخصوصاً در این ایّام و لیالی پربرکت ماه مبارک رمضان بهره بیشتری بگیریم به هنگام سحر، نماز شب ـ ولو مختصر و بدون انجام همه مستحبّات ـ بجا آوریم و سر بر سجده بگذاریم و از نفاق و تمام رذایل اخلاقی و گناهان به خداوند پناه ببریم.
-----------------------
پی نوشت ها:
۰۱- برای آگاهی بیشتر: ر. ک. میزان الحکمة، باب ۳۹۶۶، حدیث ۲۰۵۹۹.
۰۲- میزان الحکمة، باب ۳۹۳۱؛ حدیث ۲۰۵۷۷. البتّه روایات دیگری نیز در این باب نقل شده است که در بعضی از آنها، نشانه های دیگری نیز برای نفاق ذکر شده است.
۱- در قرآن، شیطان، کافران، مجرمان و منافقان از جمله دشمنان انسان شمرده شده اند. برای توضیح بیشتر ر. ک. المعجم المفهرس قرآن مجید، کلمه «عدّو».
۲- این تعبیر در آیه ۳۰ سوره توبه درباره یهودیان نیز به کار برده شده است؛ ولی قابل توجّه است که یهودان نیز به نوعی از نفاق دچار بوده اند.
۳- «دَرْک» در همین آیه (۱۴۵ سوره نساء) و «دَرَک» در سوره طه آیه ۷۷ در ضمن بیان عبور حضرت موسی(علیه السلام) و اسرائیلیان از رود نیل و برای پلّه های مسیری که به کف رودخانه منتهی می شده، استعمال شده است.
۴- نهج البلاغه، نامه ۲۷، و نیز میزان الحکمة، باب ۳۹۳۴.
۵- برای توضیح بیشتر ر. ک. تفسیر نمونه، جلد اوّل، صفحه ۱۱۰.
۶- سوره نور، آیه ۳۵.
۷- سوره آل عمران، آیه ۱۶۹.
۸- سوره یس، آیات ۶۹ و ۷۰.
۹- برای توضیح بیشتر می توانید ر. ک. تفسیر نمونه، جلد اوّل، صفحه ۴۴۱ به بعد.
۱۰- پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) بر این مسأله واقف بود؛ ولی به جهت پیامدهای ناخوشایند آن از برخورد با منافقان خودداری می کرد. حضرتش در روایتی می فرمایند: «لولا انی اکره ان یقال: ان محمّداً استعان بقوم حتّی اذا طفر بعدوة قتلهم، لضربت اعناق قوم کثیر» اگر نبود که مردم می گفتند: پیامبر به کمک مردم پیروز شد و بعد از پیروزی آنها را کشت، گردن بسیاری از منافقان را می زدم. وسائل الشّیعه، جلد ۱۸، ابوب حدّ المرتد، باب ۵، حدیث ۳.
۱۱- در حدیثی از حضرت علی(علیه السلام) به این ریشه نفاق اشاره شده است حضرت می فرماید: «نَفاقُ الْمَرءِ مِن ذِلِّ یَجِدُهُ فِی نَفْسِهِ» یکی از ریشه های نفاق بی شخصیّتی درونی و ذلّت و خواری است که منافق در خود احساس می کند. میزان الحکمه، باب ۳۹۲۹، حدیث ۲۰۲۵۸.
۱۲- تفسیر نمونه، جلد ۸، صفحه ۴۸.
۱۳- خیلی از کسانی که خمس و زکاة به آنها تعلّق می گیرد، برای توجیه عمل ناپسند خود؛ یعنی پرداخت نکردن این وجوه های شرعی، چنین سخنانی بر زبان جاری می کنند؛ مثلا می گویند: چه معنا دارد که ما زحمت بکشیم و دیگران بخورند!؟
۱۴- خداوند در آیه ۴ سوره ابراهیم می فرماید: «وَ ما اَرسَلْنا مِنْ رَسُول اِلاّ بِلِسانِ قَوْمِهِ لِیُبَیِّنَ لَهُمْ» هیچ پیامبری را جز به زبان مردمش نفرستادیم تا بتواند پیام خدا را برایشان بیان کند... و نیز پیامبر گرامی اسلام به کرّات فرموده اند: «اُمِرْنا اَنْ نُکَلِّمَ النّاسَ عَلی قَدْرِ عُقُولِهِمْ» ما (پیامبران) موظّفیم به میزان فهم مردم حرف بزنیم (بحار الانوار، جلد ۱، صفحه ۸۵).