دوشنبه ۵ آذر ۱۴۰۳ |۲۳ جمادی‌الاول ۱۴۴۶ | Nov 25, 2024
شهدای روحانی
عکس تزئینی است

حوزه/ صبح دو شنبه بود که ناگاه صدای خمپاره و تیر و ترکش‌ها از آن‌سوی کارون به گوش رسید. ماهیگیران سراسیمه از کارون خارج شدند و مقابل کارون فریاد می‌زدند جنگ شده! جنگ شده! این خاطره را حجت‌الاسلام سید کاظم سواری از اهالی منطقه زهیریه خرمشهر به خبرنگار «حوزه» می‌گوید.

به گزارش خبرنگار خبرگزاری حوزه در اهواز، ۳۱ شهریور، یادآور خاطراتی تلخ اما شیرین از هشت سال مقاومت جوانان انقلاب نوپای جمهوری اسلامی بود. مقاومتی که به رهبری عالمی فرزانه و مجاهد یعنی حضرت امام خمینی(ره) شکل گرفت و استمرار آن بر عهده نیروهای انقلابی و جوانان شباب‌الخمینی بود..

در ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ رژیم بعثی عراق با تصمیم و طرح قبلی و با هدف برانداختن نظام جمهوری اسلامی جنگی تمام عیار را علیه ایران اسلامی آغاز کرد.

صدام حسین رییس جمهور عراق با ظاهر شدن در برابر دوربین‌های تلویزیون عراق با پاره کردن قرارداد ۱۹۷۵ الجزایر، آغاز تجاوز رژیم بعثی به خاک ایران را اعلام کرد.

البته پیش از آن، زمزمه‌های آغاز یک جنگ تمام عیار علیه تمامیت مرزی ایران اسلامی در اقصا نقاط ایران، علی‌الخصوص در خوزستان همیشه قهرمان به گوش می‌رسید.

فریاد ماهیگیران از صدای خمپاره‌ها

اما صبح دو شنبه بود که ناگاه صدای خمپاره و تیر و ترکش‌ها از آن‌سوی کارون به گوش رسید. ماهیگیران سراسیمه از کارون خارج شدند و مقابل کارون فریاد می‌زدند جنگ شده! جنگ شده!

این خاطره را حجت‌الاسلام سید کاظم سواری از اهالی منطقه زهیریه خرمشهر به خبرنگار «حوزه» می‌گوید.

او که سال‌هاست در خرمشهر زندگی می‌کند، خاطرات بسیاری را در سینه خود حبس کرده... از ناملایمات روزگار و کمبودها و محرومیت‌ها و از وضع بد شهر می‌گوید...

می‌گوید این شهر، دیگر خرمشهر سابق نیست! مردمانش خون‌گرم‌اند اما حال دلشان مثل قدیم خوبِ خوب نیست.

او انتظار نداشت مردمی که با همه وجود برای ایرانشان جنگیدند، ۴۱ سال به حال خود رها شوند.

همسران شهیدی که صورت خود را با سیلی سرخ نگه‌می‌دارند

حجت‌الاسلام سواری می‌گوید: می‌شناسم همسران شهیدی را که صورت خود را با سیلی سرخ نگه‌می‌دارند اما دست خود را پیش مقام مسئول دراز نمی‌کند. هرچه به او میگویم مادر تو هم مثل بقیه سهم داری؛ برو حقت را بگیر... می‌گوید حق من همسرم بود که آن را برای خدا دادم.

عمامه از سر برمی‌دارد، دست به موهای کم‌پشتش می‌کشد و می‌گوید؛ این‌ها را می‌نویسی یا ضبط می‌کنی؟ (پاسخ می‌دهم؛ ضبط می‌کنم حاج‌آقا) لبخند می‌زند و می‌گوید ضبط کن، اما عکس نگیر...

از او سؤال می‌کنم چه شد که وارد حوزه شدی؟ می‌گوید: به اصرار پدرم. او دوست داشت منبری شوم اما من مهندسی را انتخاب کرده بودم.

وقتی که سنگ به پیشانی من خورد...

به‌هرحال خودم هم نفهمیدم چطور شد که وارد حوزه شدم. یک روز صبح از خواب بیدار شدم دیدم در کوچه صدای دعوا می‌آید. بچه‌ها به همدیگر ناسزا می‌گفتند! رفتم که جدایشان کنم، با سنگ به پیشانی‌ام زدند. همان موقع یک پیرمرد عبا به دوش و عمامه به سر از آنجا می‌گذشت، صحنه را که دید، قدم‌هایش را تندتر کرد و آمد با تشر به یکی از آن‌ها گفت؛ خجالت نمی‌کشی، آن جوان سرش را پایین انداخت و هیچ نگفت. بعد هم با دستش آرام به سرم کشید و گفت: چیزی نیست؛ خوب میشی. همان شب دیدم آن پسر و دوستانش به منزل ما آمدند و عذرخواهی کردند.

چند ماه بعد به این نیت که بتوانم جوانان منطقه را هدایت کنم وارد حوزه شدم. مقدمات را تمام نکرده، استادم مرا ملبس کرد.

نماز ظهر که به مسجد محل رفتم، استادم نیز همراهم آمد. مرا فرستاد جلو و خودش به الله‌اکبرِ من، تکبیره‌الاحرام گفت.

نماز که تمام شد، دیدم همان جوانی که با سنگ مرا زده بود، در صف نمازگزاران ایستاده است.

از آن قصه گذشت و بالاخره پدرم به آرزویش رسید که یک‌باره ناقوس جنگ به صدا درآمد.

حوزه را بستیم. دانشگاه را نیمه‌تمام رها کردم. صفی از جوانان در مسجد محل تشکیل دادیم و رفتیم به ژاندارمری که ببینیم چه باید کرد.

همه مستأصل بودند. هیچ آمادگی برای مقابله وجود نداشت. رژیم بعث، روزبه‌روز و ساعت‌به‌ساعت به دروازه خرمشهر نزدیک و نزدیک‌تر می‌شدند تا اینکه شد، آنچه نباید می‌شد.

مردم باور نمی‌کردند که باید شهر را تخلیه کنند. نیروهای بسیجی هرچه در توان داشتند، گذاشتند تا بتوانند مردم را به‌جای امنی ببرند.

حدود ۲۰ روز ما توانستیم در دور شهر سنگر بزنیم تا مقابل دشمن بایستیم. اما مقاومت بی‌فایده بود.

نقش بنی صدر در اشغال خرمشهر

سرانجام مجبور شدیم آرام‌آرام شهر را تخلیه کنیم. البته نقش بنی‌صدر ملعون در اشغال خرمشهر کم نبود، او حتی حاضر نشده بود به ما مهمات بدهد. از خود آقای آیت‌الله محمدی، امام‌جمعه وقت خرمشهر شنیدم که می‌گفت: دو نفر را مأمور کردم که پیش بنی‌صدر بروند و از او تقاضای مهمات کند! اما بنی‌صدر در جواب به آن‌ها گفته بود: گلوله توپ و خمپاره مگر نقل و نبات است که به شما بدهیم؟

می‌خواهم بگویم آن ۳۴ روزی که جوانان خرمشهری با دست‌خالی و بدون هیچ پشتوانه‌ای مقابل دشمن تا دندان مسلح رژیم بعث مقاومت کردند، اگر حامی و پشتیبانی داشتند، قطعاً اجازه تصرف شهرشان را نمی‌دادند.

فی‌الواقع آن روزها نام و نان بهایی نداشت و آنچه میدان‌دار بود، قیام بود و عروج بود... خیلی از دوستانم در آن موقع شهید شدند. اما حیف که ما ماندیم و اسیر این دنیا شدیم.

از حجت‌الاسلام سواری می‌پرسم، چه شد که گفتید «حال دل مردم مثل قدیم خوبِ خوب نیست!؟» می‌گوید؛ آن روز مردم به عشق خمینی(ره) و برای رهایی از ظلم رژیم طاغوت قیام کردند تا از تبعیض و فقر رها شوند، اما حالا چه فرقی کرده؟ ۴۰ سال است که خرمشهر به حال خود رها شده! ببینید کوچه‌هایش را... ببینید خیابان‌هایش را... این است مزد هشت سال مقاومت مردم در سخت‌ترین دوران انقلاب!

حجت‌الاسلام سواری وقتی گفت هشت سال، آهی کشید و گفت: شاید باورتان نشود! اما وقتی می‌گویم "هشت سال" داغ دلم تازه می‌شود.

ما در این هشت سالی که از بی‌تدبیری دولت تدبیر ضربه خوردیم، شاید در آن هشت سال جنگ، از دشمن بعثی ضربه نخوردیم!

من با پوست و گوشت خودم احساس کردم که مردم اعتمادشان به انقلاب دارد این بین می‌رود...

خدا رحمت کند پدر آقای رئیسی را که آمد و ذره‌ای امید در دل این مردم مستضعف گذاشت.

به شیخ سواری می‌گویم؛ حاج‌آقا از کجای بحث به کجا رسیدیم! لبخند تلخی می‌زند و می‌گوید: واقعیت همین است. چه می‌خواهی بشنوی، جنگ آن دوران گذشت؛ باید به فکر جنگ الآن باشیم.

جنگ الآن، جنگ مبارزه با بی‌عدالتی است؛ جنگ اقتصادی است؛ جنگ مبارزه با فقر فرهنگی است.

من غصه می‌خورم وقتی می‌بینیم جوانان این منطقه به خاطر بیکاری، دچار مشکلات فرهنگی و اخلاقی شده‌اند.

یک جوان وقتی بیکار باشد، به گناه روی می‌آورد... این‌ها زخم‌های یک زجر ۸ ساله هست که آرام‌آرام عمیق شدند.

از او پرسیدم راه چاره چیست!؟

گفت: چاره زخم عمیق "مرهم ریشه‌ای" است. باید یک مرهمی درست کرد و پیوسته و سربسته آن را التیام داد. کار فرهنگی را نمی‌شود در بوق و کرنا کرد. باید آرام‌آرام کار کنیم.

اما همان‌طوری که در مسائل فرهنگی باید آرام‌آرام جلو رویم، در مسائل اقتصادی باید شاهد جهش و تحولی اساسی باشیم. چه از اصلاح سیستم مدیران پروازی و خسته و چه از تغییر روند بروکراسی اداری...

باید "یدالله مع الجماعه" با اجتماعی از جوانان انقلابی تلاش کرد و کارهای برزمین مانده دولت گذشته را با یک یا علی جانانه بلند کرد.

کلام آخر:

وقتی به کلام آخر حجت‌الاسلام سواری رسیدم؛ دلم نیامد این سؤال آخر را از او بپرسم، اما خودش گفت: خسته‌ات کردم، وقت اذان شده باید رفت...

سرانجام از او کلام آخر را پرسیدم؛ مکثی کرد و گفت: همان‌طوری که خرمشهر دین خود را به خوزستان ادا کرد، خوزستان هم دین خودش را به ایران ادا کرد، اما ایران هنوز خیلی بدهکار این خاک است. این خاک هنوز بوی شهید قنوتی می‌دهد. شهیدی که دشمن عمامه سفیدش را با خون گردنش سرخ کرد... باید برای این مردم جان داد همان‌طوری که امثال شهید جهان‌آراها برای امنیت ایران جان دادند...

کلام آخر اینکه؛ باید برای مردم خرمشهر و آبادان و خوزستان، از جان مایه گذاشت... امیدوارم واقعاً در دولت مردمی جناب آقای رئیسی این اتفاق مبارک رخ دهد و شاهد تحولی عظیم در خرمشهر و آبادان و خوزستان به‌تبع دیگر اقصا نقاط ایران اسلامی باشیم.

انتهای پیام./

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha