جشنواره خاطره نگاری اشراق
-
خاطرات طلبگی (۳۵)؛
از غذا با طعم دعای سفره تا برخورد با سگ خشونت طلب داعشی
حوزه/ یک شب یکی از جوان های تریپ خفن آمد و آهسته گفت: «حاج آقا، به من میگن اگه با این تیپ و قیافه بری مسجد نمازت باطله، آره حاج آقا؟» گفتم: اون کسی که اینو بهت گفته برو بهش بگو حاج آقا سلام رسوند گفت نماز خودت باطله.
-
خاطرات طلبگی (۳۴)؛
حاجی جان آروم آروم داری به راه راست منحرفم می کنی ها!
حوزه/ مثل همیشه با نعلین رفته بودم. اول مسیر را کمی پله کار کرده بودند. بقیه راه تا تپه نورالشهدا برخی قسمت های مسیر سنگلاخ و قسمت های دیگر خاکی بود. معمولا از پله ها بالا نمی رفتم. به قسمت سنگلاخ که رسیدم جوانی را دیدم که ...
-
خاطرات طلبگی (۳۲)؛
از «سلام آیت الله» یک دختر بچه تا مشتری لس آنجلسی
حوزه/ دختركي پنج-شش ساله در حالي كه سوار بر دوچرخه اش به سمتم مي آمد دستش را مثل رئيس جمهورهايي كه در جمع مردم اظهار ارادت مي كنند بالا آورد و بلند گفت: «سلام آيت الله!» و بعد هم دستش را دراز كرد به سمت ناني كه در دست داشتم. واقعاً خنديدم و ...
-
خاطرات طلبگی (۳۱)؛
از راهکار اجرای برنامه فرهنگی به جای تماشای فوتبال تا پاسخ مستدل به شبهه وهابیت در مسجدالحرام
حوزه/ در مسجدالحرام پشت مقام ابراهيم نماز جماعت مغرب را خوانديم و مشغول تعقيبات بودم. جوانى رو به من كرده پرسيد: اَنْت ايرانى؟ تو ايرانى هستى؟ جواب دادم: نَعم؛ انا ايرانى، بله من ايرانى هستم. پرسش دوم خود ...
-
خاطرات طلبگی (۲۹)؛
از صفای روستایی تا عزاداری در دَه فصل / تجلی عشق به امام حسین علیه السلام در کوره راههای گِلی
حوزه/ نزدیک غروب است که وارد خانه می شوم. تعجب از سرتاپایم می بارد. در و دیوار خانه، چشمان از حدقه بیرون زدهی مرا با حیرت تماشا می کنند. ثانیه ها به کندی می گذرد. در میان بهت زمین و زمان متوجه می شوم که شام امشب ...