جمعه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳ |۱۷ شوال ۱۴۴۵ | Apr 26, 2024
شهید روشناوند

«خواب يک نهر آب را ديدم در حالي‌که جنازه‌ام در کنارش بود. جنازه‌ام را برداشتند و در نهر انداختند و من ناگهان زنده شدم».

خبرگزاری حوزه/ چهره کوچک و معصومش، دل از دل هر بیننده ای که نگاهش به چشمهای زیبا و زلالش گره می خورد، می برد و در دریای شور نوجوانیِ، پاکی و معصومیت عمر ،همچون گل، کوتاه او غرقه می سازد.

نوجوانی که تنها 16 سال از بهارهای خدا را درک کرد و آنقدر شیدای بهشت بود که دنیا و مافیهایش را رها نمود و در آغوش مهر حق به دیدار وجه رب ودودش شتافت.

آری سخن از یک طلبه شهید است. طلبة شهيد «جعفر آهنگري روشناوند» در سال 1349 در روستاي كوچك و زيباي «روشناوند» از توابع شهرستان گناباد، پا به عرصه گیتی نهاد.

نامش «جعفر» نهاده شد هنوز به سن دبستان نرسیده بود آموختن قرآن را به اتمام رساند و بعد راهی مدرسه شد.

علاقه مند علوم ديني بود تا اینکه به مدرسة علميه گناباد رفت و سپس در جوار حرم حضرت علي‌بن موسي‌الرضا - عليه‌السلام – پناه­جوی حریم امن رضوي شد.

سالهای جنگ و جهاد فرا رسید و با اینکه تنها پانزده سال داشت، حضور در عمليات «و الفجر 9» را با همه عظمت و شوکت و فخرش تجربه نمود.

انگاه که با لبهای کوچک و معطرش زمزمه می کرد:

در مسلخ عشق جز نكو را نكشند

 روبه صفتان زشت خو را نكشند

 گر عاشق صادقي، زمردن مهـراس

 مردار بود هر آن كه او را نكشند

 پرنده نوگل حریم حرم رضوی، زائر ملکوتی کربلا شد و از مبدأ رضوان رضا(ع) به مقصد بهشت کربلا پرکشید.

آری؛ او از جبهه مريوان راهی نينوا شد. در  فروردين سال 1365 با اصابت تركش به سرش شهد شهادت نوشید و به بهشت لهی داخل شد.

*او را راضیه مرضیه بود و...

این سالها مزارش در «روشناوند» در كنار قبور ساير شهداي آن روستا، زیارتگاه عشاق وصال حق است و نشانه ای بر راهی که در این سرزمین توسط بهترین و زلال ترین جوانان این مرز و بوم طی شده و میراثی که امروز بر دوش ماست.

*خدایا فرزندم را بپذیر

مادرش می گوید؛ جعفر، همیشه مهياي حضور در جبهه بود . برادران بزرگترش مردان دفاع بودند و وظيفه خود را در پاسداشت از مرزهاي ميهن و حراست از ناموس ملت مي‌ديدند. اين روحيه به او نيز سرايت کرده بود. بالاخره آموزش نظامي را فرا گرفت و مهيا شد.

زماني که مي‌خواست راهي شود تا سه روز مرتب مي‌گفت: مادر جان مرا حاضر کن که مي‌خواهم بروم! به او گفتم: خوب چه چيزي لازم داري تا برايت مهيا کنم؟ وسايلت که آماده است. بعد به او گفتم: تو قصد رفتن به جبهه را داري؟ در مشهد و حوزه علميه نمي‌ماني؟! جعفر رو به من کرد و گفت؛ مادر جان مي خواهم به جبهه بروم.

وقتي چنين گفت رو به قبله کردم و گفتم خدايا فرزندم را آماده کرده‌ام، خودت بپذير. و در اين‌جا بود که جعفر با مشت به سينه‌اش کوبيد و گفت آمين! البته من با اين دعا، قبولي دعاي او را از خدا مي‌خواستم ولي او با آمين قبولي حانش را از خدا طلب مي‌کرد.

 شهيد آهنگري سه مرتبه راهي ميدان شد تا آن که در بار سوم شربت شيرين شهادت نوشيد. او در آخرين حضورش در جبهه عنوان تبليغات کردان را داشت. در روحيه بخشي و تهيه امکانات تبليغي براي بچه‌هاي رزمنده نقش اساسي داشت.

*رویای صادقه

 صبح روز شهادتش خواب ديده بود و براي دوستانش چنين بيان کرده بود. «خواب يک نهر آب را ديدم در حالي‌که جنازه‌ام در کنارش بود. جنازه‌ام را برداشتند و در نهر انداختند و من ناگهان زنده شدم . »

خوابش را چنين تعبير کرده بود آن نهر، نهر شهادت است و من با شهادت زنده خواهم شد. او همان روز در عمليات والفجر 9 در منطفه مريوان جام شهادت را سرکشيد.

شهيد جعفر، روح بلندي داشت تا بدان‌جا که در وسعتش ظرايفي موج‌ ‌مي‌زد با صغر سن، آنچه از دستش برمي آمد براي دوست و همنوعش بذل مي‌کرد، او به فکر طلاب ساده زيست و آبرومندي بود که بي‌ادعا در کنج حجره‌ها روزگار مي‌گذاراندند.

*خدا را فراموش نکنید

اینک وصیتنامه زیبا و خطیر و جانانه این نوجوان بهشتی را ورق بزنیم تا در هر سطرش نشانه های ایمان را در تجلی ببینیم:

«مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُم مَّن يَنتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا » (احزاب،23) با درود و سلام به امام زمان و نايب برحقش، امام خميني اين روح تپنده امت حزب‌الله و درود و سلام فراوان به رزمندگان اسلام كه با رزم بي‌امانشان، قدرت دشمن را سلب كرده‌اند و به اميد آزادي قدس شريف و كربلاي معلي؛ اين حرم حق كه جز ياران خدا در آنجا كاري نيست. چند كلمه‌اي وصيت مي‌نويسم كه اگر لايق شهادت بودم و شهادت نصيبم شد، بدان عمل نماييد.

از امت حزب الله مي خواهم پيرو رهبر کبير انقلاب باشند و لحظه‌اي در پيروي از رهبر كبير غفلت نكنند و كساني كه با انقلاب موافق نيستند، دوست ندارم در تشييع جنازه‌ام شركت كنند و از پدر و مادر عزيزم مي‌خواهم مرا ببخشند كه در اين مدت كوتاه عمرم هيچ خدمتي را نتوانستم برايشان انجام دهم. از برادران و خواهرانم مي‌خواهم مرا حلال كنند و براي آمرزش گناهانم دعا كنند و براي من يك ماه روزه بگيرند كه قرض دارم و دو ماه نماز بخوانند. حدود 300 تومان از مدرسه قرض دارم. در دعاها مرا ياد كنند. به برادرانم مي‌گويم كارهايي را كه انجام مي‌دهند براي رضاي خدا باشد و هدف به جز خدا نباشد كه انسان بيچاره مي‌شود. هميشه خدا را در پيش روي خودتان داشته باشيد و ذكر خدا بر لب بياوريد و از نيايش غافل نباشيد كه «الا بذكر الله تطمئن القلوب». در پايان از تمامي امت حزب‌الله مي‌خواهم اگر اشتباهي يا خطايي ديده‌اند، براي رضاي خدا ببخشند و مرا در «بهشت شهداي روشناوند»، در كنار شهداي اين روستا دفن كنيد. ديگر عرضي ندارم. خداحافظ. به اميد ديدار در آن سرا.

یادش گرامی و راهش زنده و  پررهرو باد!

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha