شنبه ۸ اردیبهشت ۱۴۰۳ |۱۸ شوال ۱۴۴۵ | Apr 27, 2024
شهید حجت الاسلام حبیب الله شریعتی فرد

حوزه/ اگر شما به دلیل بارانی بودن هوا یا گرما و سرما در خانه بمانید و در این برنامه ها شرکت نکنید، پس این شهدا هم باید به همین بهانه ها در خانه می ماندند و از ناموس و میهن خود دفاع نمی کردند.

به گزارش سرویس علمی فرهنگی خبرگزاری «حوزه»، شهید حجت الاسلام حبیب الله شریعتی فرد هفدهم شهریور 1311 در روستای «اندرات» از توابع شهرستان بهشهر به دنیا آمد. در ایام کودکی قرآن و ادبیات فارسی را آموخت و سپس جهت تحصیل در حوزه، راهی روستای «آغوز درّه» شد و مقداری از مقدمات دروس حوزوی را آنجا فرا گرفت. وی سپس برای تکمیل مقدمات، به شهرستان دامغان و از آنجا به گرگان مهاجرت کرد.

شهید شریعتی فرد با تلاش و کوشش فراوان توانست علاوه بر موفقیّت در دروس حوزه، گوهرجان را به زیور تقوی بیاراید. عشق به معارف دین، او را به جوار بارگاه ملکوتی علی بن موسی الرضا(ع) رهنمون ساخت و از محضر علمای مشهد نیز بهره مند شد. شهید با اینکه از وضعیت مادی خوبی برخوردار نبود، ولی تمام مشکلات را به جان خرید و لحظه ای از تحصیل غافل نماند.

آوازة حوزة نجف و بهره گیری از علمای به نام شیعه، که در زیر آبشار محبت علی بن ابیطالب علیه السلام به نشر علوم اهل بیت(ع) می پرداختند، شهید شریعتی فرد را راهی آن دیار نورانی کرد. وی مدت 15 سال در نجف ساکن بود و از محضر بزرگانی چون: امام خمینی(ره) و آیت الله شیخ میرزا محمّدباقر زنجانی کسب فیض نمود.

* مبارزه علیه موقوفه خواران

شهید شریعتی فرد بعد از مدّتی جهت تبلیغ به روستای «اندرات» بازگشت و به ارشاد مردم پرداخت. در آن زمان، قریة اندرات موقوفات زیادی داشت که به دست نااهلان افتاده بود و به مصرف عزاداری نمی رسید. وی در جهت آزادسازی این موقوفات تلاش بسیاری کرد، اما غاصبان، ضد او شکایتی نوشته و او را به جرم طرفداری از امام خمینی (ره) به زندان انداختند؛ امّا با پیگیری حضرت آیت الله کوهستانی وی از زندان نجات یافته و به عراق عزیمت نمود.

* اخراج از عراق

در سال 1354 به دستور صدام جنایتکار، عده ای از روحانیون از عراق اخراج شدند و شهید شریعتی فرد را نیز به اتفّاق خانواده اش دستگیر و اخراج کردند. شهید به گرگان بازگشت و در مسجد حضرت محمّد (ص) به اقامة نماز جماعت پرداخت، همچنین مدیریت مدرسة علمیة رضویه (سردار سابق) را بر عهده گرفت و به امر تربیت طلاب علوم دینی پرداخت.

* شهادت

شهید در تاریخ 19 محرم 1402مطابق با 24 آبان سال 1360 شبانه به همراه فرزند پاسدارش، در راه حرکت به سمت تهران بود که منافقین کوردل در یورش ناجوانمردانه، او و فرزندش را در جنگل های آمل به شهادت رساندند.

* اگر شهدا هم مثل شما در خانه می ماندند!

یکی از فرزندان این شهید عزیز می گوید: سال 59 پدرم بر شرکت خانواده در راهپیمایی ها و تشییع جنازة شهدا بسیار تأکید می کرد. به یاد دارم در یک روز بارانی، چند شهید را تشییع می کردند؛ وقتی پدر به خانه آمد و متوجه شد، اهل خانه به تشییع جنازة شهدا نرفته اند، بسیار ناراحت شده و گفت: اگر شما به دلیل بارانی بودن هوا یا گرما و سرما در خانه بمانید و در این برنامه ها شرکت نکنید، پس این شهدا هم باید به همین بهانه ها در خانه می ماندند و از ناموس و میهن خود دفاع نمی کردند تا بیگانه وارد حریم شما بشود. حال فردای قیامت چه جوابی دارید به شهدا و خدایشان بدهید؟   

* نحوۀ شهادت به روایت همسر

همسر شهید نقل می کند: زمانی که از نجف به گرگان آمدیم، شهید در مسجد حضرت محمد(ص) امام جماعت بود و در تمام راهپیمایی ها شرکت می کرد. روزی پسرم رضا آمد و به من گفت: مأموریت دارم و باید به تهران بروم. اتفاقاً فردای آن روز هم تشییع جنازه علامه طباطبایی (ره) بود. آقا رضا گفت: اگر آقا هم می خواهد بیاید، ماشین هم داریم. من کسی را به مسجد فرستادم تا پیغام رضا را به اطلاع آقا برساند. آقا گفته بودند: «تنها نرو، من هم می خواهم بیایم» وقتی از مسجد آمد، دیر شده بود و دیگر فرصت نشد، شام بخورند. چون همسر رضا در بندرگز بود، آنها به بندرگز رفتند تا زن و بچه های وی را هم با خود ببرند. همین که آنها رفتند دو نفر با یک وانت بار آمدند و سراغ آنها را از ما گرفتند. ما هم که آنها را نمی شناختیم، گفتیم: حرکت کردند. اما مثل اینکه آن دو نفر با منافقین جنگل در تماس بودند. شهید شریعتی فرد و فرزندم رضا در جاده حرکت می کردند که یک وانت بار می آید و از آنها جلو افتاده و راه بندان صوری ایجاد می کنند؛ بعد سه نفر ناشناس، حاج آقا و آقا رضا را در جنگل به شهادت می رسانند.

* مخفی کردن اعلامیه داخل قنداق بچه

همسر شهید می گوید: وقتی که از نجف حرکت کردیم، اعلامیه، عکس و رسالة حضرت امام (ره) را همراه خود داشتیم. وقتی به مرز خسروی رسیدیم، به ما گفتند: هر کس اعلامیه امام یا رساله اش را داشته باشد، زنده زنده پوستش را می کنیم. اول تمام کتاب ها را زیرو رو کردند. بعد من به آقای فاضل گفتم چه کار کنیم؟ آقای فاضل گفت: زیر لباس ها و داخل قنداق بچه ها بگذارید. من هم مدارک را توی قنداق بچه گذاشتم. آنها اول آقای فاضل و بعد آقای شریفی را بازرسی کردند، اما چیزی پیدا نکردند. شش شبانه روز ما را در مرز بازداشت کردند تا اینکه یکی از علما از قصرشیرین آمد و وساطت کرده تا آزاد شدیم.

برچسب‌ها

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha