به گزارش خبرنگار خبرگزاری حوزه از بوشهر، استان بوشهر در حماسه دفاع مقدس نقش بهسزایی داشت و در این راه شهدای بسیاری را تقدیم کرده است، بزرگترین پایگاههای نظامی کشور در استان بوشهر قرار دارد و طی هشت سال دفاع مقدس این استان در جبهههای زمینی، هوایی و دریایی نقش ویژه و مهمی ایفا کرد، هرچند شهدایش آنچنان که باید و شاید به نسل امروز همچون دهه هشتادیها و نودیها معرفی نشدهاند.
در این راستا خبرگزاری حوزه قصد دارد در قالب پروندهای ویژه و نگاه به تاریخ مجاهدت شهدا و رزمندگان این استان در دوران دفاع مقدس، به معرفی آنان بپردازد.
شهید عبدالحسین حمایتی
در ۱۵ خرداد سال ۱۳۴۵ مصادف با اربعین سال ۱۳۸۶ هجری قمری، نوزادی از خطهی دریادلان بوشهری در خانهی حاجی آقا حمایتی به دنیا آمد که نامش را حسین گذاشتند تا راه و روشش همچون حسین بن علی (ع) باشد و حقا که سراسر زندگانی او مصداق حیات طیبه بود.
او در خانوادهای مذهبی دیده به جهان گشود، تنها دو سالش بود که به زیارت اربابش حسین(ع) مشرف شد. مادرش میگوید با آن سن کمش به محض ورود به حرم دو دستش را به حالت سجده بر زمین گذاشت و زمین را بوسید.
آنان که با شهید آشنایی داشتند، همه از خوشرویی و مهربانیش میگویند با این حال در مقابل دشمنان و برهم زنندگان آرامش و امنیت مردم چنان جدی و با ابهت بود که با وجود اندام نحیف و سن کم طرف مقابل را سرجایش میخکوب میکرد. در اوایل جنگ زمانی که دبیرستانی بود در سنگر بسیج مسجد قرآن باهم کلاسیاش به نام «رضا رضایی» نگهبانی میداد. آقای رضایی میگوید: با آنکه از نظر سنی از من کوچکتر بود، اما در متانت و شجاعت و گذشت برای من الگو بود.
درگیری منافقین
در زمان درگیری منافقین با حزب الله در بوشهر که شهدای مسجد توحید در صف اول مبارزه بودند، با اینکه ۱۵ یا ۱۶ سال بیشتر نداشت چنان با قاطعیت، جدیت و شجاعت با منافقین درگیر میشد که تمام همسنگرانش که از او بزرگتر بودهاند، متعجب میشدند، منافقین هم از دست او به ستوه آمده بودند.
در اسنادی که بعدها از یک خانه تیمی در بوشهر که عملیات ترور اشخاص حزب اللهی را انجام میدادند به دست آمد، مشخص شد که منافقین سه بار قصد ترور او را داشتند که هر سه بار نیز تیر آنها به خطا میرفته و موفق نمیشدند.
در همان سنین به عضویت بسیج درآمد و راهی جبهههای نبرد شد، در عملیات والفجر ۲ با سمت فرمانده گروهان با دشمن جنگید و با ۱۵ نفر از یارانش تا سه شبانه روز در محاصره دشمن ماندند و جانانه مقاومت کردند تا به لطف خدا پادگان حاج عمران را فتح کردند.
در تاریخ ۲۴ بهمن ماه ۱۳۶۲ منطقه دشت عباس زمانی که رزمندگان تازه مستقر شده بودند و خسته راه بودند، فرماندهان اعلام کردند تعدادی از برادران که با دریا و قایقرانی آشنایی دارند اعلام آمادگی کنند و او جزء نخستین کسانی بود که اعلام آمادگی کرد و آماده حرکت شد.
در خرداد ۶۳ مجددا به جبهه رفت و در گردان مصطفی خمینی لشکر فجر مشغول خدمت شد و با توجه به اینکه در گردان رشته خاصی داشت، اما به آموزش دریایی برادران در لشکر نیز میپرداخت.
بعد از بازگشت از جبهه به عنوان جانشین سرپرست کمیته شیلات مدت مدیدی خدمت نمود و بعد از آن نیز در کمیته انقلاب اسلامی بوشهر به عنوان مسئول واحد مبارزه با مواد مخدر انجام وظیفه کرد و همزمان نیز مسئولیت واحد مبارزه با مواد مخدر شهرستان خورموج را عهده دار شد.
همچنین به تأسیس گردان دریایی کمیته بوشهر نیز اقدام نمود و سپس با این مسئولیت سنگین، معاونت اطلاعات و عملیات کمیته مرکزی بوشهر را نیز عهده دار گردید.
با آغاز عملیات والفجر ۸ بنا به درخواست مسئولین لشکر ۱۹ فجر بیدرنگ خود را به جبهه رساند و در آزاد سازی بندر استراتژیک فاو نقش آفرینی کرد و جزء اولین نفراتی بود که در بندر پیاده و با تعداد محدودی نیرو توانست دشمن را سرکوب و فتح فاو را در تاریخ اسلام ثبت نماید.
بعد از بازگشت به خدمت در کمیته انقلاب ادامه داد تا سرانجام در سال ۶۶ در عملیاتی سخت با قاچاقچیان در گاوبندی عسلویه، بعد از جراحت از ناحیه پا و شکم و تشنگی و خونریزی شدید به فیض شهادت نائل آمد و پیکر مطهرش ۵ روز در کوهستان ماند و در روز جمعه ۲ شهریور ماه ۱۳۶۶ از منطقه به بوشهر منتقل شد.
اما همه اینها تنها بخشی از زندگانی پاک و عارفانهی اوست، او عاشق و دلداده اربابش حسین(ع) بود، در آخر وصیتنامه زیبایش آورده: اگر به کربلا نرسیدم به نیابت این حقیر به حرم سرورم بروید و به جای من طواف حرم شریفش را انجام دهید.
بعدها یکی از اعضای خانواده ایشان در خواب میبیند در کربلاست و قبری مقابل اوست که روی آن آیات قرآن حک شده، در عالم خواب به او میگویند این قبر حسین شماست و از آن جهت آیات قرآن روی آن حک شده که فقط مادرش بتواند او را بشناسد، زندگانی او همان قدر زیباست که شهادتش نیز!
از همان زمان که طفل بود و مادر تا دوسالگیاش قبل از شیر دادن به او، وضوی عشق میگرفت و به او شیر میداد، روح و جسمش با عشق به دین و ارزشها رشد و نمو یافت، او از کودکی آنقدر باهوش و آداب دان بود که تمام دوست و فامیل به او احترام بگذارند و در نگاه نخست تحت تاثیر جاذبه شخصیت وی قرار گیرند و در انجام کارهایشان نظر او را جویا شوند و مشورت وی را پذیرا باشند.
آنقدر از ارزشهای والای انسانی مانند گذشت، شجاعت، ایمان، مهربانی و اخلاص برخوردار بود که برای دوستانش حتی آنانی که چندسالی هم از او بزرگترند یک الگو باشد، با خانواده نیز آنقدر مهربان و صمیمی بود که خواهرها برای هر مسافرت و عملیات رفتنش نذر کنند.
در آخرین عملیات هم یکی از خواهرها قطعه طلایی نذر سلامتیاش کرده و بهدست یکی از خواهرهایش که عازم مشهدالرضا بوده میسپارد تا در ضریح بیاندازد، اما خواهر تا سه روز دستش به ضریح نمیرسد و موفق به انداختن طلا نمیشود تا روز چهارم که صبحش خبر شهادت برادر به خانواده رسیده بود.
با آنکه تنها ۲۱ سال داشت که شهید شد، اما همیشه سعی در تربیت جوانان داشت و نگران مشکلات آنان بود تا آنجا که بعد از شهادتش هم به خواب دوستانش رفته و آنان را به تربیت جوانان و حل مسائلشان توصیه کرده، هیچوقت دنبال نام و نشان نبود و تا جایی هم که میشد کارهایش را به نام دیگران تمام میکرد، این را به شهادت تمام آنهایی که میشناختند و نمیشناختنش میگوییم.
خاطره مادر یکی از شهدا
یکی از مادران شهدا میگوید تا مدتها بعد از شهادت پسرم یک نفر از کمیته مرتب به ما سر میزد، ولی مدتی بود که نمیآمد، رفتم کمیته جریان را که توضیح دادم گفتند او حسین حمایتی بود که شهید شده است. برای کار و فعالیت در راه تداوم و بسط انقلاب اسلامی سر از پا نمیشناخت، گاهاً اتفاقی میافتاد در شبانه روز دو ساعت هم نخوابد، بعد از یک عملیات یکی از همکارانش ساعت ۴:۳۰ صبح او را به در خانه میرساند و خودش هم میرود برای استراحت، ساعت ۹ صبح که به اداره میرود میبیند شهید حمایتی از ۷ صبح به اداره آمده، از متهمین بازجویی کرده، پرونده هایشان را تکمیل کرده، گزارشش را نوشته و فرستاده به اداره مرکزی.
اهل امر به معروف ونهی از منکر بود و با خوشرویی و نرمش منحصر به فردش سعی در هدایت جوانان داشت و بخاطرش بارها مورد ضرب و شتم قرار گرفته بود، به نماز اول وقت مقید بود و به دیگران هم توصیه میکرد در هرکاری که هستید آن را رها کنید و به نماز بپردازید، همیشه سعی میکرد نمازش را به جماعت بخواند و قرآن و مهرنمازش همراهش بود، اکثر روزهای دوشنبه و پنجشنبه روزه میگرفت، روزی ۲ ساعت تلاوت قرآن داشت.
دعای کمیلش هیچگاه ترک نمیشد، یک روز که از گلزار شهدا به خانه برمیگردد به مادر میگوید در آنجا صدایی به وضوح به گوشم رسید که میگفت: حسین بیا که بچهها همه منتظر تو هستند، بدیهی است انسانی با این کیفیت زندگی که برای شهادت گریه میکند، از دوستانش میخواهد برای شهادتش دعا کنند.
همیشه اقتدا کننده به مولایش حسین(ع) بود که ذرهای از آنرا این قلم ناتوان در نوشتن است، در عروجش هم به اربابش اقتدا میکند و با لب تشنه شهید میشود و پیکر مطهرش پنج روز زیر آفتاب گرم در کوهستانها میماند و رفتنش شهری را منقلب میکند و تازه بعد از شهادت است که دوستان و همکاران میفهمند حسین حمایتی که بوده است.
انتهای پیام/
نظر شما