به گزارش خبرگزاری حوزه، کتاب «جهادی بدون مرز» نوشته ایوب خرسندی به تازگی توسط انتشارات راه یار منتشر و روانه بازار نشر شده است. این کتاب خاطرات شفاهی مهدی عطایی از پشتیبانی محور مقاومت در سوریه است.
موضوعات تاریخ نگاری انقلاب اسلامی عمدتاً به فعالیتهای سیاسی سالهای ۴۲ تا ۵۷، چالشهای سیاسی سالهای ۵۷ تا ۶۰ و ثبت و تحلیل دفاع مقدس محدود شده است. عمده تولید محتوا در همین مقولات معدود نیز، به غیر از دفاع مقدس به روایت نخبگان و چهرهها محدود شده است. به این ترتیب روایت مردمیترین انقلاب جهان از دو سو با مردم فاصله گرفته است. هم ابعاد و ماهیت فرهنگی و لایههای اجتماعی نهضت به مثابه موضوع پژوهش، دستخوش غفلت قرار گرفته و هم تودهها به مثابه منبع و مشاهده گر، سهم شایسته خود را در روایت انقلاب که واقعیتی عینی و فراگیر بوده است، پیدا نکرده اند.
از این جمله است دهها هزار هسته مقاومت اجتماعی و فرهنگی که در سالهای قبل و بعد از انقلاب مشغول طراحی و عملیات در میدان بوده اندو اساساً جایی در تاریخ نگاری انقلاب اسلامی نیافته و خواسته یا ناخواسته سانسور شده اند. از دهها هزار کتابخانه، مسجد، مدرسه، هیئت، روضه خانگی، گروههای سرود و تئاتر و … گرفته تا صدها هزار نفر از فعالان جهاد سازندگی، نهضت سوادآموزی، امور تربیتی، ائمه جماعات مساجد و غیره این اشتباه راهبردی در تعریف و تبیین تاریخ انقلاب قطعاً به بحرانهایی در استمرار و پیشرفت انقلاب خواهد انجامید؛ کما اینکه انجامیده است.
خطای سومی که در تاریخ نگاری انقلاب در حال وقوع است، توقف آن در پایان جنگ است. فروکاستن تحول بزرگ آفاقی و انفسی و همچنین افق جامع معرفتی_ اخلاقی _ آرمانی به اتفاق یا پدیده تاریخی زمانمند در بازه سالهای ۴۲ - ۶۷ و ۶۸ موجب میشود عینیتهای تاریخی بعد از این بازه نیز نه از منظر ادامه انقلاب که از پنجره وقایع نگاری روزمره و خنثی دیده شود.
نویسنده این کتاب در مقدمه نوشته است: متأسفانه ادبیات روایی و تاریخ شفاهی ما، متمایل به داستان و رمان شده است؛ به طوری که در برخی موارد به سختی میتوان مرز دقیقی میان تاریخ شفاهی و داستان و رمان گذاشت. تاریخ شفاهی با همه اجزایش باید بازنمای واقعیت باشد و این میسر نمیشود مگر اینکه نویسنده خو به سراغ راوی برود و آنچه را که راوی میگوید به سرعت در ذهن خود بازسازی کند، اجزای روایت را مثل قطعات پازل در جای خودش قرار دهد و همانجا خلاءهای روایت را ببیند و براساس این خلاءها پرسشهای خود را تنظیم کند. اگر این کاستیها در خلال گفت و گو حاصل نشود، نویسنده مجبور خواهد شد پای تخیل خود را به میان بکشد و آنچه نباید اتفاق خواهد افتاد. بنابر همین آسیب، سعی کردم از ادبیات سازی و پرورش تخیلی متن، پرهیز کنم و حتی المقدور الفاظ راوی و عینیت کلام او حفظ شود.
مهدی عطایی راوی کتاب برای رسیدن به اهداف مدنظرش مسیر ناهمواری را طی کرده است. او برای رسیدن به سوریه و مبارزه با داعش چندین بار به در بسته میخورد و به طور ناخواسته در مسیری قرار میگیرد که خودش پیش بینی نمیکند: «حضور دو ساله در پشت جبهه و ستاد پشتیبانی مقاومت در سوریه.» این قصه فراز و فرودهای بسیاری دارد.
در بخشی از این کتاب میخوانیم:
صبح زود کوله ام را برداشتم و راهی دمشق شدم. یک راست رفتم قصر الضیافه. خودم را معرفی کردم. اتاقی بهم دادند. کوله ام را گذاشتم توی اتاق و راهی حرم شدم. نماز را خواندم و برگشتم هتل. موقع ناهار ابوساجد را دیدم. حاجی انگار سفارشم را کرده بود. خودش را معرفی کرد. کمی حرف زدیم. آدم خون گرمی به نظر میرسید. کمی از کارهایشان گفت. مسئول «جهاد البناء» بود؛ جمعیتی که به خوانده شهدای سوری رسیدگی میکرد.
ابوساجد میگفت با کمکهایی که جذب میکنند، هر ماه یک بسته غذایی به خانوادهها میدهند. هر هفته یکی دو تا اتوبوس از خانوادهها را از مناطق مختلف دعوت میکنند دمشق برای زیارت. برایشان سخنران دعوت میکنند و بعد هم جوایز فرهنگی میدهند.
پرسید: «چرا اومدی سوریه؟»
قصه آمدنم و درگیری توی نبل را گفتم. انگار خیلی هم بی خبر نبود. اوایل تابستان بود و گرمای هوا خیلی اذیت میکرد. سالن غذاخوری درست بالای آشپزخانه بود.
گفت: «اینجا خیلی گرم می شه. مهمون ها موقع غذا اذیت می شن.»
خندیدم و گفتم: «این زیر آشپزخونه ست. معلومه که گرم می شه. گرما میزنه بالا.»
راهی هست اینجا رو خنک کنیم؟
پرسیدم: چرا کولر نمی ذاری؟
کولر رو که خودم بلدم مرد مؤمن مصرف برقش زیاده.
خب پس یه هواکش بذار گرما رو بفرسته بیرون.
حاجی پرسید شوخی میکنی؟
نه بابا. شوخی کجا بوده. جدی می گم.
یکی از نیروهایش به نام علی اصغر را صدا زد و گفت با مهدی برو بازار. ببین چی لازم داره بخر.
این کتاب با ۳۱۶ صفحه، شمارگان هزار نسخه و قیمت ۱۶۰ هزار تومان عرضه شده است.