به گزارش خبرنگار خبرگزاری حوزه در همدان، آیت الله سید رضا فاضلیان از قدیمیترین یاران شهید مدنی است که در ضمن مصاحبهای با خبرگزاری «حوزه» درباره شهید مدنی و خاطرات خود با این شهید به رابطه شهیدمدنی با روحانیون برجسته همدان میپردازد. ماحصل این گفتگو در ادامه خواهد آمد.
در ابتدا کمی از خود و سابقه آشناییتان با شهید مدنی بگویید.
نخستین خاطرهای که به ذهن دارم مربوط به بازگشایی مدارس جدیداست؛ در همدان یهودیها مدرسهای راهاندازی کرده بودند.ما در همدان نزد کربلایی احمد و به دلیل اینکه دیگر اجازه ندادند مکتبها به فعالیتشان ادامه بدهند ایشان رفت و حسابدار بازار شد.
پدر ما اجازه نداد که ما در مدارس جدید وارد شویم، لذا ما را به روستای شورین که نزدیکترین روستا به همدان در آن زمان بود، فرستاد؛ هر روز صبح میرفتیم و عصر برمیگشتیم.
پدر مرحوم آیتالله موسوی همدانی، امام جمعه سابق همدان روحانی بودند و مکتبداری هم میکردند و ما نزد ایشان درس خواندن را آغاز کردیم.
پدرم با روحانیون رفت و آمد بسیار داشت و با علما بسیار آشنا بود حتی با علما خانه یکی بودند که شهید مدنی در بدو ورود خود به همدان در منزل پدرم سه چهار روزی اقامت کردند و آشنایی و مجاورت ما با آیتالله مدنی از آن زمان آغاز شد.
شهر همدان روحانیون زیادی داشت که به سه گروه تقسیم میشدند. مرحوم آیت الله غلام حسین جعفری شاهنجرینی از شاگران سید ابوالحسن اصفهانی که خیلی مایل بودیم همیشه در همدان باشند، اما ایشان در تهران ماندند و مردم را ارشاد میکردند. سخنرانی های آتشینی هم داشتند و ساواکی ها را به تمسخر میگرفتند. آیت الله متقیان و آیت الله عراقچی هم بودند که متأسفانه مردم کمتر گرداگرد اینها جمع میشدند و لذا در همدان کمتر شناخته شده بودند.
آقای مدنی مهمان ما بودند و برنامه شان این بود که در ماه رمضان بعد از افطار نماز میخواندند. ما هم گفتیم حالا که این طور است، نماز را به جماعت و در مسجد بخوانیم. خانواده گفتند ما هم میخواهیم بیائیم. گفتیم نمیشود و ماشین منتظر آقای مدنی است. آقای مدنی مطلع شد و گفت صبر میکنیم تا آنها هم بیایند، چرا مانع میشوید؟ خلاصه برنامه را جوری ترتیب داد که خانم ها هم در نماز جماعت مسجد شرکت کنند. چیزی که من در آن ماه مبارک رمضان شاهد بودم، این بود که ما برای ایشان رختخواب پهن میکردیم، ولی ساعت 2 صبح می رفتم و می دیدم ایشان روی فرش خوابیده است. در عبادت بسیار عجیب بود، بدون اینکه انعکاسی داشته باشد. امام جماعت شدن را خیلی سخت قبول میکرد. در نجف در نماز جماعت گاهی جای امام خمینی نماز میخواند.
از سلوک شهید مدنی با مردم خاطراتی را بیان کنید.
آقای مدنی خیلی اجتماعی بود. یک بعدی نبود. با جوان ها جوان بود، با اهل عبادت و روحانیون مثل خودشان بود. غیر از این بود که آقای مدنی نمیشد. روحیات مرحوم آقای مدنی خیلی قابل توجه بود. ایشان در وجودش لطافتی داشت که همه را به خود جذب میکرد. آقای مدنی روحانیای نبود که میدان را خالی کند. ایشان شخصیت ممتاز قابل توجهی بود. ابعاد وجودی او ناشناخته مانده و کسی ایشان را در جامعه به خوبی معرفی نکرده است. محبوبیتش عام بود، در حالی که در آن زمان، پذیرفتن تفکراتش برای برخی آسان نبود. تیزبینی ایشان امر سادهای نبود و همه مسائل را زود درک میکرد و راهکارش را به بهترین وجه ارائه میداد.
ایشان ویژگی های مثبت همه را تقویت میکرد و در مورد تربیت و رشد افراد سعی بلیغ داشت. بسیار پرکار و پرجوش بود، با جوان ها خوش بود و تا ساعاتی از نیمه شب با آنان صحبت میکرد. خود را وقف مردم و جامعه میدانست و از هیچ خدمتی مضایقه نمیکرد. هر چند خودش ترک بود و لهجهاش گویای آن است، برایش فرق نمیکرد که طرف مقابل افغانی باشد یا ترک یا لر یا عرب. ترکی صحبت کردنش گیرا بود و به عربی که سخنرانی میکرد، عرب ها جذب میشدند. هر جا که بود خدمت خود را انجام میداد.
شاگردانش در افغانستان و پاکستان هم بودند، از جمله شهید عزالدین حسینی که مدت ها در محضر ایشان تحصیل کرده بود. در مشهد بیشتر با شاگردش مرحوم کافی دمساز بود. در گنبد خدمات فراوانی کرد و در لرستان زحمات زیادی کشید. در همدان این همه صندوق قرض الحسنه و درمانگاه و دارالایتام حاصل زحمات ایشان است. در آذرشهر، مخصوصاً در تعطیل کردن کارخانه شراب نقش مهمی داشت.
ایشان با جوان ها جوان بود، اجتماعی بود و با مردم زندگی میکرد و در بین مردم حضور داشت. گوشه نشین نبود. هنگامی که سخنرانی میکرد مردم را به هیجان میآورد. وقتی میگفت عزیزان من به خود آئید، این نفس را تنبیه کنید، از خودم شرم میکنم، چون باید اول خودم را نصیحت کنم، اشک از چشمانش سرازیر میشد و همه منقلب میشدند. صدایش هنوز در گوشم طنین انداز است. در آخر عمر هم که خونش را در نماز جمعه تبریز تقدیم انقلاب کرد و به شهادت رسید. درباره ی ایشان هرچه بگویم، کم گفتهام.
معاندین سعی میکردند بین ایشان و سایر روحانیون اختلاف ایجاد کنند. در این زمینه هم به نکاتی اشاره کنید.
ایشان هوشیاری عجیبی داشت و توطئه ها را خنثی میکرد برای مثال کسانی بودند که میخواستند بین مرحوم آقای مدنی و مرحوم آقای آخوند اختلاف ایجاد کنند و این خیلی عجیب بود، اما هوشیاری هر دو بزرگوار، این توطئه را خنثی کرد. یک روز یک نفر گفت:«فلانی! من پریروز خدمت آقای آخوند بودم پدر شما آنجا آمد. نامهای از آقای خمینی برای آقای آخوند آورده بود. نامه را که میخواست خدمت ایشان بدهد، گریهاش گرفت و گفت: تکلیف ما با نامه آقا چیست؟» آقای آخوند فرمود:«آسید! شما هرچه میگوئید، درست است. ولی من با فلانی چه کنم که هر شب هم به مسجد میآید، از من سئوال کرده در رفراندوم شاه شرکت کنم یا خیر؟ من هم جواب دادهام که شرکت در این رفراندوم در حکم محاربه با امام زمان(عج) است، ولی باز رفته و شرکت کرده! با اینها چه کنم؟»
همچنین عدهای تلاش میکردند بین شهید مدنی و مرحوم آیت الله بنی صدر هم اختلاف ایجاد کنند، ولی مرحوم بنی صدر روحیات و شهامت و حالت خاصی داشت و لذا معاندین موفق نمیشدند. مرحوم آقای بنی صدر سیدی بود مجتهد، تحصیلکرده نجف و از نظر امور دنیوی، مالک زاده بود، یعنی اجدادش مالک بودند. در اظهارنظر هم انسان باشهامتی بود و اگر کسی مشکلی را برای ایشان مطرح کرد، بلافاصله به مسئول مربوطه زنگ میزد و عتاب میکرد که چرا این طور رفتار کردید؟ توقع ایشان از مرحوم آقای آخوند این بود که شما با این موقعیت قابل توجه در همدان و ارادتمندی اغلب طلاب نسبت به شما، چرا در اظهارنظر درباره رژیم شاه احتیاط میکنید؟
مرحوم آقای آخوند نظراتشان فرق میکرد و از زمان مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری، خوف این را داشتند که حوزه در معرض خطر قرار بگیرد، چون تصورشان این بود که رژیم قوی تر از این حرف هاست و ما نمیتوانیم موفق بشویم، بنابراین باید حوزه و مدرسه و طلاب را حفظ کنیم. شاید شنیده باشید که در زمان رضاشاه کاری کردند که مدرسه فیضیه قم هم طلبه نداشت و طلبه ها صبح ها بیرون شهر و در باغات میرفتند و درس میخواندند و شب ها به مدرسه برمیگشتند.
در همدان در زمان رضاشاه مدرسه علمیه زنگنه را خراب کردند و وسط آن مدرسه دخترانه ساختند. موقعی که رضا خان به درک واصل شد، مرحوم آیت الله بنی صدر مدرسه را پس گرفت و آن را احیا و تجدید بنا کرد و برای افتتاح حوزه، مرحوم آقای فلسفی را دعوت کرد که سه روز سخنرانی کرد. یکی از چیزهائی که حکومت در آن خیلی جدی بود، اختلاف ایجاد کردن بین روحانیون همدان بود.
مرحوم آقای مدنی و مرحوم آقای بنی صدر از نظر فکر و روحیه به هم نزدیک تر از دیگران بودند و هر دو شهامت زیادی داشتند. ویژگی شهید مدنی این بود که نظام شاهنشاهی را شجاعانه رد میکرد. ایشان فقط مدیریت و نظم اجتماعی و نظام شرع را قبول داشت و با هرج و مرج مقابله میکرد. شهید مدنی با تقوای بی نظیر و متانت بالایش، محبوبیت زیادی را کسب کرده بود. ایشان ارادت خاصی به امام خمینی داشت و انقلاب را لازم میدید تا زمینه برای ظهور حضرت ولی عصر، امام زمان (عج) فراهم شود.
خیلی از روحانیون به چند مرجع نجف یا قم معتقد بودند، اما شهید مدنی جز امام خمینی، کسی را به عنوان مرجع معرفی نمیکرد و ایشان را تنها منجی کشور میدانست و معتقد بود تنها کسی که بالاخره ما را از دست این رژیم ستمگر و سفاک نجات و از این فلاکت نجات خواهد داد، امام است. امام فردی بود که علاقمندان به ایشان، از جمله آقای مدنی، پیروی از فرد دیگری را مصلحت نمیدانستند.
از حالات شهید مدنی هنگام عبادت و دعا فراوان سخن گفته اند. شما در این زمینه چه خاطراتی دارید؟
آقای مدنی تظاهر نداشت، ولی موقع صحبت، بی اختیار منقلب میشد و اشک میریخت. ابوی ما هم همین طور بود و هر وقت آقای مدنی روضه میخواند، حال عجیبی پیدا میکرد و گریهاش با صدا هم بود. به نظر من اینها در قیامت اتمام حجت هستند که تحت هیچ شرایطی احکام دین را زیر پا نگذاشتند و خلاف دستور رضاخان، روضه خوانی محرم را به هر شکلی که بود در خانه ها برگزار میکردند. در حجره پدر ما کسی جرئت نداشت غیبت کند و پشت سر کسی حرف بزند. ما در بازار افرادی را داشتیم که پشتوانه مبارزات و انقلاب و همگی از ارادتمندان روحانیونی چون آقای مدنی بودند. ایشان بزرگ ترین نعمتی بود که خداوند نصیب مردم همدان فرمود.
یک بار به شهید مدنی گفتیم شما سالی حداقل سه چهار ماه در همدان هستید، اجازه بدهید ما برای شما خانهای تهیه کنیم. ایشان فرمود من به خانه نیاز ندارم. بالاخره آن قدر اصرار کردیم تا ایشان راضی شد و ما خانهای را پیدا کردیم. آقای مدنی فرمود:«من از سهم امام چیزی برای خانه نمیدهم، خودم هم پول ندارم. از کجا میخواهید پولش را تهیه کنید؟» عدهای جمع شدیم و خانه را خریدیم و به ایشان هدیه دادیم.
ایشان فرمود:«باید خانه را به نام بنیاد شهید کنید.» و ما این کار را کردیم. بعد از شهادت ایشان، این خانه خیلی دست به دست گردید. بنیاد شهید گفت این خانه وقف امام جمعه است. امام جمعه همدان هم آیت الله نوری شدند و گفتند که این خانهای نیست که به درد این کار بخورد و خانهای که الان متعلق به امام جمعه است، به نام بنیاد شهید خریداری و خانه قبلی فروخته شد که وجه این خانه داده شود. خانه را به همان کسی فروختیم که از اصل، خانه به او تعلق داشت. آن بنده خدا فوت کرد و گشتیم وارث او را پیدا کنیم،دیدیم وارث ندارد. بالاخره خانه را دادیم به بنیاد شهید و خانه بعد از این همه دست به دست گشتن ها، دوباره شد مال بنیاد شهید و حالا به عنوان خانه شهید مدنی هنوز باقی است و تبدیل به موزه شهید مدنی شده است.
در دوران پس از پیروزی انقلاب، شهید مدنی به چه اموری رسیدگی میکردند؟
اوایل آقای مدنی در خانه خودشان به امور میرسیدند، ولی بعد که جا کم آمد، به هتل بوعلی رفتیم که هر قسمت آن به دست نهادی بود. یک روز آقای مدنی را دیدم که خیلی عصبانی است. دیدم آقای عالمی هم آمد و آقای مدنی شروع کرد به تندی کردن با او که: «چه میگوئی؟ چه میخواهی؟» نامهای هم به عنوان استعفا نوشته بود و با عصبانیت همه نامه ها را سرپله ریخت که برود سوار ماشین بشود و به منزل برود. من فوراً به بچه ها گفتم نامه ها را جمع کنند که حتی یک برگش هم دست کسی نیفتد و همه را بدهند به من. نامه ها اعتراض آقای مدنی به موارد مختلف بود که برای جاهای مختلفی فرستاده بود. من به منزل ایشان رفتم و دیدم شهید مدنی نشسته و دارد مطالعه میکند. در زدم ، ولی ایشان توجه نکرد. رفتم و به حاج اسدالله فتحی عرض کردم:«شما بروید. آقا برای شما احترام بیشتری قائل است.» با ایشان رفتیم و دق الباب کردیم ایشان در را باز کرد و ما سعی کردیم ایشان را از رفتن باز داریم و از ناراحتیاش بکاهیم.