به گزارش خبرگزاری «حوزه»، آیت الله علوی بروجردی در دیدار با حافظ منافع جمهوری اسلامی ایران در کشور مصر به پیشینه مصر و اهمیت آن اشاره کرد وگفت: مصر، در همه زمینهها و از جهات مختلف، نزد ما اهمیت بسیار دارد؛ و لو اینکه ما در گذشته تاریخچه خوبی در مصر نداریم. گفته میشود مصر قبلاً شیعه بودند. البته شیعه به این معنا که اسماعیلی بودند و خلفای فاطمی در آنجا حکومت داشتند. اما کاش نبودند؛ یعنی کاش آنها اصلاً وجود نمیداشتند و مثل سایر جاها سنی بودند. خلفای فاطمی به اسم اهل بیت(ع) حکومت داشتند. حتی «الأزهر» را به نام حضرت صدیقه(س) نامگذاری کردند، ولی اساساً ادعای خودشان را داشتند نه اهل بیت(ع) را. معرف اهل بیت(ع) به جامعه مصر نبودند. لذا تفکر آنها که امروزه هم در همین دروزیهای لبنان و دیگر کشورها باقی است همان تفکر الحاکم بالله و فاطمی است. اینها فاصله چندانی با امثال مثل فرعون نداشتند که ادعای «انا ربکم الاعلی» میکرد. حتی برخی از آنها برای حاکم، الوهیت قائل بودند. لذا این تاریخچه منفی در مصر وجود دارد. بعضیها این تاریخچه را مثبت میبینند که مثلاً در مصر کسانی ششامامی یا شیعه بودند، اما این تاریخچۀ مثبتی نیست. چون اینها نحلههای خاص اسماعیلی بودند؛ حتی اگر بُهرهای هم بوده باشند، مثل بُهرهایهای هند، اینها هم ششامامی هستند. تازه اینها عقایدشان بسیار واضحتر و بهتر است، اما اسماعیلیهایی که به آنجا رفتند همان تیره حسن صباح هستند و نوعی حالت بیدینی و بیقیدی و لاابالیگری در عمل دارند. اسماعیلیهای فعلی و آغاخانیها همین سنخ هستند. ایدئولوژی واحدی ندارند. در واقع، آنها از نام اهل بیت(ع) فقط به عنوان سرمایهای برای تحبیب قلوب استفاده میکردند. چون فاطمه زهرا(سلام الله علیها) و سیدالشهدا(ع) در بین مردم مسلمان اعتبار داشتند.
چنین سابقهای در مصر هست و این سابقه حالتی را سبب شد که ضد خودش را به وجود آورد و این ضد خودش سنی شد، به طوری که در قرون بعد حتی نشانی از شیعه در مصر نمیبینیم، در حالی که هیچ کجای دنیا اینگونه نیست که شیعه زمانی در جایی باشد اما بعد با جنگ، شورش و ... بهکلی ریشهکن و تار و مار شود. اما در مصر چنین شد. علتش هم این بود که تشیع واقعی در آنجا نبود؛ یعنی اهل بیت(ع) در آنجا نبود و سیدالشهدا(ع) و حضرت علی(ع) که ما امروزه میشناسیم بهدرستی به مردم معرفی و عرضه نشده بود؛ و الا جامعه مصر جامعهای نبود که بهکل تشیع را رها کند. شیعه اصیل مصری متعلق به دوران اخیر است و متأسفانه بیش از 50 یا 60 سال سابقه ندارد. بهخصوص بعد از انقلاب، رشد شیعه قویتر شده، در حالی که شدت عمل علیه شیعه و کوبیدن از ناحیه حکومتها، در زمانهای مختلف، از جمله زمان انور سادات، مبارک و اخوانیها بیشتر شده است. اخوانیها هم خود، داستان و مصیبتی هستند. البته این فشارها عقاید را تقویت کرد و بعدها به بمبگذاری و ... منجر شد. اما در عین حال شیعه تقویت شد؛ مانند اتفاقی که در پنجاب پاکستان افتاد. آیت الله آقای شیخ بشیر نجفی(حفظه الله) در نجف به من میفرمودند که در پنجاب ثلث جمعیت شیعه بودند، اما در اثر فشارها، انفجار و حملات به شیعهها، جمعیت به نصف افزایش یافته است. به هر حال، این مسائل وجود دارد و چنین سابقهای در میان است که متأسفانه سابقه خوبی از تشیع نیست.
اخوانالمسلمین و حمایت علمای شیعه از آنها
مسئله دوم در مصر، برای ما، مسئله اخوانالمسلمین است. اخوانالمسلمین حرکت و تفکری 80-90 ساله است و سابقه این جریان از سوابق مبارزاتی ما بیشتر است. مبارزات ایرانیان از زمان مشروطه یا قبل از آن، از زمان میرزای شیرازی، آغاز شد اما حرکت منسجمی نبود، حال آنکه حرکت اخوانالمسلمین منسجم، حزبی و تشکیلاتی بود. در طول این 80 سال، بسیاری از علمای ما مترجم کتابهای آنان و مروج اندیشههایشان بودند؛ اندیشههایی که در بین ما، حتی در میان علمای ما نفوذ داشت. وقتی آثار بسیاری از بزرگان را ریشهیابی میکنیم تفکرات بهاصطلاح اخوانی دیده میشود. البته علیرغم 80-90 سال سابقه نتوانستند در رأس حکومت باقی بمانند، تا اینکه جوانهایشان همت کردند و به کمک فضای مجازی و با اجتماعیشدن جنبش در فرصت مناسب حکومت را در دست گرفتند. چون در مقابل حکومت، تشکلی قویتر از اینها وجود نداشت و اینها هم تشکلی اسلامی بودند. مردم هم از آن حالتِ لاابالیگری و سکولاریزم موجود در حکومتِ مبارک به تنگ آمده بودند. لذا به سمت اینها رو کردند. سابقه درازی داشتند. کتابهایی که در مسائل اجتماعی نوشتهاند خیلی بیشتر از کتابهایی است که ما نوشتهایم. بسیاری از آثار ما در واقع تقلیدی از آثار آنها است. شاید کسانی که همسن و سال من هستند به خاطر داشته باشند. آن زمان ما دبیرستان میرفتیم. مرحوم مهندس بازرگان در تشکیلات انجمن اسلامی مهندسی و مسجد دانشگاه فعالیت داشتند. آثاری که مهندس بازرگان نوشتند، بهویژه در زمینه تفسیر قرآن، در اصل الگوگیری از آثاری است که سالها پیش از آن اخوانالمسلمین نوشته بودند. اخوان به علوم روز تسلط خوبی داشتند اما وقتی به حکومت رسیدند حکومتشان یک سال بیشتر دوام نیاورد و بسیار هم بد سلوک کردند. حتی با علمای شیعه که در طول تاریخ همیشه مروج اندیشههای آنها و کمککارشان بودند و برایشان جانفشانی کردند مناسبات خوبی برقرار نکردند.
به خاطر دارم که قبل از روی کار آمدن اخوانیها، این گروه برای خود هویتی داشتند و مبادلاتی انجام میشد. بعضی از آقایان به مصر میرفتند و میآمدند. نامهنگاریهایی میشد و همین افرادِ بهاصطلاح سطح بالای اخوان به مرحوم آیت الله بروجردی اظهار علاقه میکردند. چون شیخ حسن البناء، متفکر اصیل اخوان، جزء مجلس تقریبیای بود که آیت الله بروجردی در قاهره تشکیل داده بود. مجلس تقریب مرکب بود از علما و اندیشمندان طراز اول و سطح بالای فِرق مختلف از مذاهب اربعه، زیدیها و شیعه. کسانی مثل کاشف الغطاها یا کسی مثل مرحوم آیت الله سید محسن امین و برخی شخصیتهای طراز اول شیعه در ضمن اینها بودند. حسن البناء هم از اعضای فعال این مجموعه بود. مقالات اینها در خود دار التقریب مصر منتشر میشد. آقا شیخ محمدتقی قمی، که نماینده آیت الله بروجردی در قاهره بود، کتابی دارد به نام ارگان تقریب. اخوان مجلهای به نام رسالة الاسلام داشتند که در 12 جلد دارالتقریب خودمان منتشر کرد. حسن البناء مقالات بسیار قویای در این مجله دارد.
حدود 30 سال پیش هم، در دوره ریاست جمهوری آقای هاشمی رفسنجانی، کنگرهای در تهران با عنوان بزرگداشت شیخ محمود شلتوت و آیت الله بروجردی تشکیل شد که در واقع تکریمی بود از فتوای تاریخی شیخ محمود شلتوت. مرحوم آقای هاشمی رفسنجانی بانی این کنگره و افتتاحکننده مراسمش بود. در آن کنگره برادر آقای حسن البناء آمده بود. من هیچ سابقه آشنایی با ایشان نداشتم. روز اول کنگره به سمت من آمد و گفت: «شما با آقای بروجردی نسبتی دارید؟». گفتم: «چطور؟». گفت: «من چند بار به قم آمدهام و آیت الله بروجردی را دیدهام. شما خیلی شبیه او هستید. چه نسبتی با ایشان دارید؟». با این گفتوگو رفاقت ما آغاز شد؛ و او به من گفت که بین آقای بروجردی و شیخ الحسن البناء مکاتبه بود و برادرم به آقای بروجردی بسیار اظهار علاقه میکرد. متأسفانه این مکاتبات به دست ما نرسیده و ما از آن نامهها خبری نداریم. وقتی ایشان رفت هر چقدر پیگیر شدیم متأسفانه چیزی پیدا نکردیم. چون ارتباط برقرار نبود و نمیدانستیم برادر حسن البناء ساکن کجا است. علت اظهار علاقه حسن البناء به آقای بروجردی این بود که ایشان، یعنی رهبر اخوانالمسلمین، در تقریب، همفکر آیت الله بروجردی بود و در مجلس تقریب هم، همکار ایشان بود. حسن البناء به مرحوم آیت الله سید محسن حکیم، مرجع بزرگ شیعه، هم اظهار علاقه میکرد. چون در ماجرای سید قطب و اعدامش به دست جمال عبدالناصر آیت الله سید محسن حکیم اعلامیه داد و قتل او را محکوم کرد.
علیرغم این اظهار علاقهها و مناسباتی که بین ما بود، وقتی حکومت دستشان آمد سلوک خوبی در پیش نگرفتند. البته آقای محمد مُرسی در اجلاس سران کشورهای جنبش عدم تعهد در ایران شرکت کرد و ما فقط از اخوان المسلمین آن سفر آقای مرُسی به ایران را دیدیم و آن خطابه ای که خواند، با آن مقدمه ای که در خطابه داشت اما بیش از این اتفاقی نیفتاد. حتی شخص مقام معظم رهبری، آیت الله خامنهای (حفظه الله)، هم به اخوانیها علاقهمند بودند و کتابهایشان را میخواندند و با آنها مأنوس بودند و از این جنبش حمایت میکردند. علیرغم حمایت 70-80 ساله روحانیت شیعه از آنها، حتی در برابر حکومتهایی که آنها را میکوبیدند، مثل جمال عبدالناصر که شخصیتی محبوب و ملی در بین عربها بود، ما از آنها حمایت کردیم تا به قدرت رسیدند. این رفتار آنها با ما بود؛ حالا بماند که با آمریکا چه کردند و دیگران را چگونه فریب دادند. به هر حال، حکومتشان یک سال و چند ماه بیشتر دوام نیاورد. اخوانالمسلمین در مصر عقبهای دارد که نمیشود آن را نادیده گرفت. حکومت فعلی آقای عبدالفتاح السیسی هم نمیتواند آن را نادیده بگیرد. اخوانالمسلمین واقعیتی است مهم.
تفاوت جنبش اخوانالمسلمین و حرکت روحانیان شیعه در ایران
اما نکته در خور توجه این است که بین ما و آنها تفاوت خاصی وجود دارد. اخوانالمسلمین با وجود 70-80 سال سابقه، ناگهان به حکومت رسیدند و از فرصت پیشآمده بهره بردند اما نتوانستند در صدر حکومت باقی بمانند. اما روحانیت شیعه در ایران حکومت را به دست آورد؛ نه اینکه فرصتی پیش آمده باشد بلکه حرکتی را ایجاد کرد. یعنی با اینکه ما سابقه 70-80 ساله آنها را نداشتیم و در فاصله 15 خرداد 1342 تا 1357 تشکل یا حزبی هم نداشتیم که کارهای مختلفی را در دبیرخانههای مختلف، افرادِ موظف انجام دهند اما حکومتمان دوام آورد. تفاوت در حیثیت روحانیت شیعه و روحانیت سنی است. روحانیت شیعه در دل مردم جا دارد و امیدواریم هنوز هم همینطور باشد. ما با زندگی دائمی مردم سر و کار داریم. مسئله مرجعیت و تقلید را داریم که سبب پیوند مردم با روحانیت میشود. اساساً در فرهنگ سنی چنین رابطهای بین روحانیان و مردم وجود ندارد. لذا ما 40 سال دوام آوردیم و آنها یک سال. گاه به دوستان میگویم باید روحانیان شیعه این حیثیت را حفظ کنند. اگر حفظ نکنیم همین مسائل را خواهیم داشت. یعنی خدا با کسی شوخی ندارد. باید همان رابطهای را که با مردم داشتیم همچنان حفظ کنیم. متأسفانه این رابطه قدری کمرنگ شده و مشکل پیدا کرده است. باید پُررنگش کنیم.
ضرورت برقراری مناسبات برای ترویج تشیع
مسئله سوم اینکه مرحوم آیت الله بروجردی (رضوان الله تعالی علیه) همیشه این دغدغه را داشتند که ما شیعیان مثل فرقه دورزی یا بهرهایها، اسماعیلیها یا بهائیان، مجموعه ای نیستیم که بخواهیم عقایدمان را در دلمان حفظ کنیم و کسی نفهمد. یعنی میخواهیم صرفاً خودمان را حفظ کنیم. گویی حرفی برای گفتن نداریم. حال آنکه، حرف ما حرف قرآن و اسلام است. اصلاً شیعه همان است که پیامبر (ص) آورده و چیز متفاوتی نیست. دقیقاً همان وحیی است که بر پیامبر (ص) نازل شده و همانی است که علی بن ابیطالب (ع) نقل کرده و ائمه (ع) تقریر کردهاند و امروز تشیع را تشکیل میدهد. تمام فقه، عقاید و معارف ما همین است. لذا حرفهای بسیاری داریم. برای همه دنیا هم حرف داریم. پس وحشتی نداریم از اینکه حرفمان شنیده شود، بلکه استقبال هم میکنیم که حرفمان شنیده شود و مخاطب داشته باشیم. لذا ایشان میفرمودند همانطور که ائمه (ع) میکوشیدند در دورانهای مختلف، در مراکز اصلی در حکومت اسلامی حضور داشته باشند ما هم باید تلاشمان را بکنیم. امیرالمؤمنین (ع) در مدینه خانهنشین بود. چرا این 25 سال در مدینه ماند؟ میتوانست به یمن برود. دوستانش در آنجا بودند. اگر به جای دیگری میرفت این همه صدمه نمیدید. امام صادق (ع) میتوانست اصحابش را بردارد و به ینبوع برود. چرا در مدینه ماند؟ چون اصرار داشتند که در مراکز اصلی اسلامی حضور داشته باشند و مدینه، بعد از مکه، مرکز اصلی بود و هر کس به مکه میرفت سری هم به مدینه میزد. مرکزی بود برای اجتماع؛ و هیچ کدام از ائمه (ع) هم به میل خود از مدینه بیرون نرفتند. اگر ایشان را به بغداد یا سامرا بردند بهزور بوده است. ائمه (ع) به دنبال حضور در مراکز اصلی بودند. مرحوم آیت الله بروجردی هم میفرمودند ما باید همین مشی را دنبال کنیم. لذا ایشان نمایندهای را به لندن فرستادند و در آنجا مرکز اسلامی درست کردند. آقای حائری را به واشنگتن فرستادند. آقای محققی و قبل از ایشان، پدر آقای محمدی گلپایگانی را به آلمان فرستادند. آقا شیخ محمدتقی قمی در مصر بود. یکی از مهمترین دغدغههای ایشان، حضور در میان غیرشیعه مصر و الأزهر بود. ایشان بسیار مهم میدانستند که ما در قاهره، که هم از نظر فرهنگی و هم از نظر مذهبی یکی از مراکز مهم دنیای اهل تسنن است، حضور داشته باشیم.
اهمیت الأزهر در مصر و جایگاه فعلی آن
نکته دیگری که باید ذکر کنم این است که در الأزهر حوزه علمیه بود، مثل مرجعیت شیعه، شیخ الأزهر نوعی حالت برتری و زعامت نسبت به همه مذاهب اهل تسنن داشت. رهبری و شیخ الازهر حتما نباید از علمای مصر می شد. شیخ الأزهری را داشتهایم که غیرمصری بوده است. شخصیتها در مصر جمع شدند. آنهایی که شاخص میشدند در رأس قرار میگرفتند. عبدالناصر قدرت الأزهر را کوبید. چون الأزهر، به عنوان مرکزی بینالمللی، برای عبدالناصری که اصلاً نظر و عنایتی به مذهب و دین نداشت، بلکه ملیگرا بود موجب زحمت بود. لذا این مرکز را تضعیف کرد و قوانینش را تغییر داد. مثلاً شیخ الأزهر در آن زمان با پیشنهاد علمای الأزهر و تأیید کشور مصر انتخاب میشد. تأیید هم تشریفاتی بود و نمیشد آن را به هم زد. در زمان عبدالناصر، شیخ الأزهر به دستور رئیس جمهور مصر انتخاب میشد. لذا الأزهر به یک سازمان محدود مصری یا وزارتخانهای مصری تقلیل پیدا کرد. هرچند مقام شیخ الأزهر امروزه، از لحاظ دیپلماسی، در حد نخستوزیر است، اما الأزهر شبیه وزارتخانه است و از دولت حقوق میگیرد و بودجه دولتی دارد و زیر نظر دولت فعالیت میکند. الأزهرِ امروز، الأزهری نیست که آیت الله بروجردی با آن کار میکرد. این نکتهای است که مرحوم طنطاوی به من گفت. طنطاوی شیخ سابق الأزهر است. قبل از آقای احمد طیب به رحمت خدا رفت. ایشان در بحرین، در کنگرهای تقریبی، به من گفت که از زمان عبدالناصر، الأزهر دیگر الأزهر زمان آقای بروجردی نیست. الأزهر در زمان آقای بروجردی مستقل بود اما عبدالناصر آن را تضعیف کرد. معذلک مرحوم آقای بروجردی در آن زمان به الأزهر اینگونه نگاه میکرد که ما به عنوان زعامت شیعه یا ولایت فقیه یا هر عنوان دیگری، افراد تحت ولایت و تحت تسلیمان فقط شیعهها نیستند بلکه عامه مسلمانها هستند و ما در قبال منافع عامه مسلمانان مسئولیت داریم. حتی آن زمان در الجزایر فرانسویها جنایات بسیاری میکردند. ایشان میگفتند ما نمیتوانیم ساکت بنشینیم؛ هرچند ما شیعیان نسبت به سنیها در اقلیتیم باید نسبت و رابطهمان را با اکثریت سنی مشخص کنیم و مناسبات سنجیدهای داشته باشیم. تقریبی که آیت الله بروجردی از آن سخن میگفتند بر همین اساس است. یعنی تعریف رابطه با غیرشیعه. در تبیین این دیدگاه، ایشان معتقد بودند ما نمیتوانیم مرجعیت و زعامت خودمان را در بین سنیها جا بیندازیم. جمعیت سنی هرگز از روحانی شیعه تبعیت نمیکنند. پس باید یکی از مراکز اهل تسنن را تقویت کنیم؛ منتها مرکزی که غنا و قابلیت تقویت داشته باشد. ایشان میفرمودند غنیترین مرکزی که در بین اهل تسنن هست الأزهر است. لذا باید آن را تقویت کنیم.
آقای طنطاوی این مطالب را به من میگفت و البته از حکومت ما، جمهوری اسلامی، گله میکرد. میگفت آن زمان، آقای بروجردی ما را در بین جوامع سنی تقویت میکرد و به عنوان مرجعیت تسنن جا میانداخت. ایشان دو کار میکرد؛ یکی اینکه الأزهر را به عنوان مرجعیت تسنن جا بیندازد. دوم اینکه، بین حوزه و الأزهر ارتباط ایجاد کند. این کاری بود که آیت الله بروجردی برای تقریب میکرد و در کارش موفق بود. آقای طنطاوی در آن ملاقات مفصل گله میکرد و میگفت شما رابطه با مصر را قطع کردید و خیابانی را به نام قاتل انور سادات، خالد اسلامبولی، نامیدید. با این کارها مصر را کنار گذاشتید و این در عالم سیاست نمیارزید. چون در سیاست باید ارزشگذاری صورت بگیرد و روش صحیح در پیش گرفته شود. با این کارها، مصر، الأزهر و مرجعیت آن را تضعیف کردید. نتیجه آن شد که این مرجعیت را عربستانیها به عهده گرفتند. بهخصوص بعد از انقلاب مرجعیت آنها تقویت شد. وهابیت مرجع عام مسلمانان سنی شد، به طوری که امروزه به هر جای دنیا که بروید و مسجد یا مرکزی اسلامی را ببینید 90 تا 95 درصدش را سعودیها اداره میکنند. پول میدهند و مبلّغان وهابی را در آن مراکز به کار میگیرند. این نکتهای بود که آقای طنطاوی به آن اشاره میکرد. تازه آن وقت وهابیت به شکل فعلی نبود و داعش و ... شکل نگرفته بود.
آقای طنطاوی میگفت آقای بروجردی نظرش این بود که الأزهر را تقویت کنیم. حتی درباره نحوه تقویت نکات خوبی میگفت، از جمله اینکه میگفت حتی اگر روابط دولتهای دو کشور با هم خوب نباشد روحانیت شیعی و سنی میتواند ارتباط مذهبی را تقویت کند. همانطور که در زمان آقای بروجردی، عبدالناصر طرف روس و شوروی بود اما شاه طرف آمریکا، و اینها با هم ضدیت داشتند. رادیوها علیه هم سخنپراکنی میکردند و رابطه هم قطع بود. ایشان میگفت شخصیت مرجعیت چیزی بود که علیرغم قطع رابطه و دشمنی دو دولت، روابط بین آقای بروجردی و مصر هیچ وقت قطع نشد. دائم تردد بود. در عین قطع رابطه، هواپیما از مصر مینشست و شخصیتهای الأزهر به قم میآمدند یا بالعکس. این هنر بزرگی بود.
آقای طنطاوی میگفت هنر مرجعیت شما این بود که رابطه مرجعیت و حیثیت آقای بروجردی بر روابط سیاسی حاکم بود. مرحوم آقای بروجردی سرمایهگذاری فراوانی بر روی الأزهر کرد. حتی وقتی مرحوم آیت الله آقا سید عبدالهادی شیرازی از نجف به ایران آمد آیت الله بروجردی ایشان را مأمور پذیرایی از آیت الله آقای سید عبدالهادی کرد و آقای خرازی در منزل خود میزبان ایشان بود. علما به منزل ایشان میرفتند. ایشان تعریف میکرد که گاهی از اوقات آیت الله بروجردی پول را مستقیم به آقا شیخ محمدتقی نمیداد، بلکه حواله میداد و حواله را آقا سید مهدی خرازی مینوشت. البته آیت الله بروجردی به آقای خرازی تأکید میکردند پولهایی که به آقا شیخ محمدتقی میدهی به کسی نگو. چون این حساسیت وجود داشت که ایشان پول سهم امام را برای سنیها خرج میکند. آقایان توجه نداشتند که این پول سهم امام در چه جهتی دارد خرج میشود.
این ارتباطات آیت الله بروجردی نتایج درخشانی داد که درخشانترین نتیجهاش از نظر بنده فتوای شیخ محمود شلتوت است. شیخ محمدتقی قمی به خودم گفت که این فتوا آنقدر برای آیت الله بروجردی اهمیت داشت که میگفت دلم میخواهد اصل این فتوا دستم بیاید تا در کفنم بگذارم. این فتوا رسمیت شیعه بود. یعنی مذهب شیعه هم مثل مذاهب اربعه محسوب شد و عمل به مذهب جعفری امامی اثناعشری در اصول و فروع مجزی دانسته شد و رسماً اعلام شد که افراد از هر کدام از این مذاهب تبعیت کنند مجزی است. این رسمیت اهمیت بسیار داشت و آیت الله بروجردی به صدور این فتوا بسیار میبالید. آقای طنطاوی میگفت من آن موقع طلبه بودم اما این فتوا امروزه هم در الأزهر رسمیت دارد و فتوایی مقابل یا علیه آن داده نشده است. نامهای هم آقای احمد طیب به من نوشته بود که در آن تأکید کرده بود فتوای شیخ محمود شلتوت دستور اجرایی ما در سیاست الأزهر است. یعنی هنوز هم رسمیت دارد.
این نتیجهای بود که آیت الله بروجردی گرفت. بگذریم که کتاب المراجعات شرفالدین، که معرفی شیعه بود، از طرف الأزهر چاپ شد. تفسیر مجمع البیان طبرسی را هم با مقدمه شیخ مجید السلیم، که آن زمان شیخ الأزهر بود، در دانشگاه الأزهر منتشر کردند. مختصر النافع محقق حلی را هم چاپ کردند. وقتی قانون مدنی مصر را مینوشتند شیخ محمود شلتوت دستور داد در قانون مدنی مصر بحث ارث را بر اساس فقه شیعه بنویسند. چون غنیتر از سایر فقهها است. همچنین، قرار شد روایات مشترکی که داریم، یعنی روایاتی که مضامین مشترک دارد، در یک کتاب جمعبندی شود. یکی دو جلدش هم در زمان آقا شیخ محمدتقی کار شد که قم و الأزهر آن را مشترکاً منتشر و به دنیای اسلام عرضه کنند، اما نشد. متأسفانه مشکلی در میان ما شیعیان هست و آن اینکه مرجع وقتی فوت میشود کل بساطش را به هم میریزند و اندیشهها و فعالیتهایش را دنبال نمیکنند. بعد از فوت آیت الله بروجردی، اکثر علما تفکر تقریب را قبول نداشتند و حاضر نبودند در این خصوص هزینه کنند. در حدی قبول نداشتند که آقا شیخ محمدتقی قمی نتوانست در قاهره دوام بیاورد. چند سال با زحمت ماند، و سپس برگشت. حضور آقا شیخ محمدتقی در آنجا حضور شخصی عادی نبود، بلکه به عنوان نماینده شیعه دفتر و تشکیلات داشت، سفارتخانههای خارجی دعوتش میکردند، و با استادان دانشگاه و وزرا نشست و برخاست داشت. تمام این فعالیتها هزینهبر بود. لذا نتوانست دوام بیاورد. هیچ کدام از مراجع هم حمایتش نکردند. لذا برنامهها به هم خورد. آقای طنطاوی به من میگفت: «چرا بعد از آقای بروجردی تقریب را به هم زدید و دیگر دنبال نکردید؟ شما دنبال نکردید. درنتیجه وهابیتی حاکم شد که امروز، هم برای شما مصیبت است و هم برای ما».
به هر حال، شما به کشوری میروید که این سوابق را دارد. الأزهر موضوعیت دارد، اما الأزهرِ امروز الأزهری است تحت سلطه حکومت و وابسته به آن، و تا حدودی هم کمکبگیر و جیرهخوار سعودیها. سعودیها هم که تمکن مالی خوبی دارند و بسیار هزینه میکنند و شیوخ آنجا را تطمیع میکنند تا علیه شیعه کتاب بنویسند. اما در عین حال، هنوز در مصر و الأزهر حریت هست. هنوز خبرنگاران و نویسندگانی هستند که کتاب مینویسند و از ایران، که شب و روز در دشمنیاش حرف میزنند، تعریف و تمجید میکنند. چنین فضاهایی هنوز در مصر وجود دارد. لذا اکنون که شما به آنجا میروید با چنین وضعیتی مواجهید.
وضعیت ریاست جمهوری مصر
نکته دیگری که باید به آن توجه داشته باشید این است که آقای سیسی نظامی است؛ و حُسنش این است که مدعی رهبر مردم بودن نیست. خودش هم معترف است. در انتخاباتی که هیچ کاندیدای دیگری نبود و خودش تک و تنها بود و یک شخص تشریفاتی در کنارش بود و فقط 40 درصد مردم در آن مشارکت کردند انتخاب شد. او فردی نظامی است و حکومتش هم نظامی است. حکومت نظامیاش هم به گونهای است که هنوز کشوری مثل آمریکا نتوانسته او را جزء متحدین خودش (نظیر عربستان) به شمار بیاورد. چون مسئله مشروعیت در آن مطرح است. کنارزدن حکومت اخوانیها مشروعیت تام نداشت. با این حال، واقعیتی خارجی وجود دارد و آن اینکه متأسفانه باید بگوییم آقای سیسی برای ما از نظر حکومتی و سیاسی چندان با اخوانیها تفاوتی نمیکند؛ صرف نظر از علقهای که با اخوانیها داشته و داریم و به هر حال پیوندی میان ما بوده است. اخوانالمسلمین، حزبی سیاسی با سابقه 80-90 ساله است و در حال حاضر هم در مصر فعالاند. اینطور نیست که در مصر هیچ طرفداری نداشته باشند و همه مخالف آنها باشند. این واقعیت است که اخوان حکومتداری نمیدانستند و هنوز هم آثار حکومتشان باقی است. از نظر اقتصادی هم عملکرد خوبی نداشتند. مثل بعضی از ندانمکاریهایی که سابقاً برخی از سیاستمداران خودمان داشتند. هنوز هم چنین ندانمکاریهایی هست. لذا سیسی به نحوی محبوب جماعتی در مصر است.
ضرورت استفاده از ظرفیتهای ارتباطی بین دو کشور
اینها واقعیتهای موجود است. شما باید بکوشید در بین تمام این مشکلات راههای ارتباطی ایجاد کنید. در وزارت خارجه شما دستورالعملها و نظامهایی دارید. خارج از آن نظامات هم میتوان ارتباطاتی ایجاد کرد. این ارتباطات قدری تابع رفاقتها است. رفاقتهای خاص کارساز است. این هزینهها به نوعی سرمایهگذاری فرهنگی است. باید هزینه کنیم. عربستان هم هزینه میکرد. حتی زمان اخوانیها که با عربستان بد بودند، عربستانیها در الأزهر پول خرج میکردند. به هر حال، تا جایی که میتوانید، جدای از مناسبات سیاسی دو کشور ایران و مصر، رفاقت و روابط شخصی ایجاد کنید. شاید از لحاظ سیاسی نتوان مناسبات چندانی برقرار کرد. حتی سوای مسائل مربوط به الأزهر، تقریب و ... بکوشید مناسبات شخصی و رفاقت ایجاد کنید. مصر یکی از کشورهای بسیار مهم اسلامی است که از نظر فرهنگی قابل مقایسه با عربستان و دیگر کشورهای عربی نیست. ایران و مصر همواره کشورهای اسلامی مهمی بودهاند. باید به هر طریق ممکنی بین اینها رابطه مثبت ایجاد کنیم. شما نقش بسیار مهمی دارید. اگر به آنجا رفتید و با آقای سیسی یا فلان وزیر ملاقات کردید و احیاناً سخن ناروایی به جمهوری اسلامی نسبت دادند.
نکته دیگر اینکه، اینها چندان سیاسی نیستند و میتوان از ظرفیتهای غیرسیاسی مصر هم بهره گرفت. قبلاً هم این پیشنهاد را مطرح کردهام و حتی فعالیتهایی هم شروع شد اما خیلی زود به هم خورد. در مصر، مکانهایی مثل رأسالحسین، زینبیه و سیده نفیسه داریم. البته متأسفانه وهابیها در آنجا شیطنتها و اذیتهایی میکنند. چنین مراکزی در مصر میتواند زائر، توریست و ... جذب کند و سبب ارتباط بیشتر مردم دو کشور شود؛ خواه حرکت مذهبی باشد یا فرهنگی، توریستی و ... . اگر رفت و آمدها شروع شود و در هفته چند پرواز به مصر داشته باشیم مناسبات بهتر میشود. حتی اگر دولت بتواند بابت این تورها سوبسید بدهد و بخشی از هزینه آن را به عهده بگیرد که ارزان تمام شود مردم استقبال خواهند کرد. چون مردم به مسافرت خارجی رغبت فراوان دارند اما عمدتاً به سمت ترکیه و ... میروند.
مسئله دیگری که میتوانید از آن بهره بگیرید کنفرانسها و کنگرههای علمی است؛ نه فقط مذهبی و کلامی بلکه در پزشکی، فیزیک و ... میتوان سهمیه خاصی برای دانشمندان مصری در نظر گرفت. اگر این کار انجام شود، چون برای شخصیتهای مصری مسافرت مهم است، ارتباطها ایجاد خواهد شد و چنین امتیازهایی هم متقابل میشود. اینها قدمهای اولیهای است که معتقدم میتوانیم برداریم. حتی نیازی نیست گفتوگو راجع به اسلام باشد. صرف نظر از موضوع گفتوگو، مهم این است که پیوند برقرار شود. این هنر است. دستوری در کار نیست که چنین کنید و این کار به تشخیص خود شما است. امیدوارم و دعا میکنم که موفق باشید. موفقیت شما موفقیت شیعه است. تعالیم امیرالمؤمنین، فاطمه زهرا و سیدالشهداء (ع) باید از این طرق بسط پیدا کند. ابتدا باید رابطه رفاقتی برقرار شود و بعد مسائل دیگر منتقل گردد. باید این راه را گشود. مصر نسبت به آفریقا، کشورهای شمال آفریقا، سودان و ... ذینفوذ است. عربستان، حتی در زمان اخوانی نتوانست از مصر دست بردارد. باز هم کمک میکرد. چرا ما دست برداریم؟ علائقی که ما با مصریها داریم خیلی بیشتر است. سابقهای که ما از نظر تاریخی، قبل از دوره فاطمی، با مصر داریم در خور توجه است.