به گزارش خبرگزاری حوزه، در خانه را که باز کردم ریحانه نیامد استقبالم. برعکس همیشه.
چشم چرخاندم دورتادور خانه و صدایش کردم. مادرشوهرم نماز میخواند و خبری از ریحانه نبود. داشتم مطمئن میشدم واحد بالاست و دارد با کوثر بازی میکند که چشمم افتاد به مداد رنگیهایش. خودش را بین فاصله دیوار و مبل جا کرده بود. دمر خوابیده بود روی زمین و دفتر و مدادرنگیهایش جلویش پخش بود. وقتهایی که قهر میکرد میرفت آنجا. دراز کشیدم و صورتم را چسباندم به زمین. از زیر مبل نگاهش کردم و گفتم: «سوختی! پیدات کردم»
نه گره ابروهایش باز شد، نه لبهای کجش تکانی خورد. دستم را دراز کردم زیر مبل و دفتر نقاشیاش را کشیدم سمت خودم. دو فضانورد سفیدپوش بود که رویش را خطخطی کرده بود. یک جاهایی از فشار مداد، کاغذش سوراخ شده بود. از باریکه بین زمین و زیر مبل نگاهش کردم. گفتم: «نقاشی کارتون میمون فضانورده؟ خیلی خوشگله ماما...»
جملهام را قطع کرد و با صدای مخلوطی از بغض و فریاد گفت: «نخیرم. شما و بابا رو کشیدم»
یخ کردم. ریحانه که نمیدانست این روزها کجا میرویم. برای اینکه ثابت کند میداند گفت: «خودم تو گوشی بابا عکستون رو دیدم، لباس فضانوردی پوشیده بودین»
پرسیدم: «پس چرا خطخطیمون کردی؟»
جوابم را نداد. رویش را برگرداند. هرچه ترفند مادرانه توی این ششساله یاد گرفته بودم به کار بستم. فایده نداشت. از آن قهرهای طولانی بود که با بیتوجهی تمام میشد. گفتم: «باشه ریحانه خانم هر وقت خواستی حرف بزنی مامان میشنوه»
داشتم بلند میشدم که گفت: «کوثر میگه مامانش گفته...»
صدایش شروع کرد به لرزیدن «...دیگه اجازه نداره پیش من بیاد یا من برم پیشش چون...»
بین صدای گریه، کلمههایش را بهسختی میشنیدم «چون شما و بابا آدمایی که از کرونا مردن رو میشورین».
آخر جملهاش به هقهق افتاد. صبر کردم. گریهاش که تمام شد دفترش را از زیر مبل سراندم طرفش. نقاشیاش را کامل کرده بودم. تصویر فضانورد کوچکی که دست دو فضانورد خطخطی را گرفته بود. اشکهایم روی صفحه دفتر نقاشیاش موج انداخته بود.
به قلم وجیهه غلامحسین زاده
۳۱۳/۶۱