سه‌شنبه ۹ اردیبهشت ۱۳۹۹ - ۱۳:۲۲
روایت بیست و سوم؛ روضه شام

حوزه/ رسیدگی به بیمارها تمام وقتم را پر کرده بود، اما آن شب دلم پیش فاطمه بود که تازه یاد گرفته بود بگوید «بابا».

به گزارش خبرگزاری حوزه، رسیدگی به بیمارها تمام وقتم را پر کرده بود، اما آن شب دلم پیش فاطمه بود که تازه یاد گرفته بود بگوید «بابا». از اتاق سه بیرون آمدم. به دیوار راهرو تکیه دادم. کف‌پوش هنوز خیس بود. زاویه‌ی ایستادنم را جوری تنظیم کردم که پایم سُر نخورد. کمرم تیر کشید. دست‌کش راستم را کندم و گوشی را از جیبم درآوردم. از لیست مخاطبین خانه را لمس کردم.

سمانه گوشی را برداشت. خشک‌وخالی سلام کرد و پرسید: «محمدجواد کی قراره بیای؟»

قبل از اینکه جوابش را بدهم صدای گریه‌اش بلند شد.

«شد دو هفته. نگرانم خودتم مریض بشی»

دو هفته پیش بردمشان همدان که دور باشند. حجمی از بوی وایتکس راهرو را فرودادم توی شش‌هام و گفتم:

«نترس عزیزم. ما از این شانسا نداریم»

«دارم جدی حرف می‌زنم. تا کی قراره اونجا بمونی؟»

«بستگی داره به اوضاع. فعلاً که نیازه و تکلیف اینه که بمونم»

همان‌لحظه هم انصراف می‌دادم، دو هفته باید قرنطینه می‌شدم. سمانه می‌دانست که این دوری دست‌کم یک‌ماه طول می‌کشد. باید موضوع را عوض می‌کردم. گفتم:

«گوشی رو بده فاطمه»

«خوابه. بیدارم بود نمی‌دادم»

«چرا؟! تو که اهل لج‌کردن نبودی»

«آخه هر وقت باهاش حرف میزنی خیلی اذیت میشه. تا چند ساعت بعدش یه‌ریز بهونه‌ات رو می‌گیره»

چیزی نگفتم.

«حاج‌آقا! بی‌زحمت یه لیوان آب میاری؟»

پیرمرد همین‌طور که دستش را به‌زور بالا برده بود این جمله را گفت.

با سمانه خداحافظی کردم و دویدم سمت آب‌سردکن. فکرم مشغول فاطمه شد. خیلی وابسته بود به من. با این وضعیت شاید سال‌ها بعد به خاطر این اذیت‌شدن مشکلی برایش پیش می‌آمد. تقریباً قانع شدم که کار من اینجا تمام‌شده و باید زودتر برگردم همدان.

پیرمرد آبش را که خورد با سوز خاصی گفت: «یا حسین!»

پشت‌بندش گفتم: «یا حسین»

لیوان خالی را از دستش گرفتم و نشستم روی یک صندلی قدیمی. یاد روضه خرابه‌های شام افتادم. بارها خودم روی منبر خوانده بودم این‌ها را. «دختر سه‌ساله و چند هفته چشم‌انتظاری؟»

یاد علی افتادم که وقتی توی سوریه شهید شد، فاطمه‌اش هم‌سن فاطمهٔ من بود.

از روی صندلی بلند شدم. گوشی را درآوردم و برای سمانه نوشتم: «دلم گرمه که یکی مثل تو بالاسر فاطمه‌ هست».

۳۱۳/۶۱

اخبار مرتبط

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha