سرویس علمی فرهنگی خبرگزاری «حوزه»، برگ زرینی از کتاب یادمان شهدای طلبه را تقدیم رهپویان این عرصه می نماید.
شهید جعفر جهازي در سال 1338 ش. در شهر اردبيل متولد شد و تحصيلات خود را تا مقطع ديپلم كشاورزي ادامه داد. وی به جهت علاقه شديد به معارف اسلامي و علوم حوزوي عازم حوزه علميه قم شد.
شهيد جهازي پس از پيروزي انقلاب اسلامی و به دنبال تهاجم عراق به خاك ايران، بيدرنگ از حوزه علميه قم راهي مناطق جنگي جنوب كشور شد. او در ماجراي محاصره و سقوط خرمشهر به همراه 22 تن ديگر از همرزمان غيورش در مقابل خيل عظيم نيروهاي مجهز عراق مقاومت كرد و به خلق حماسههايي ماندگار در تاريخ پرافتخاراين مرز و بوم پرداخت.
وی سرانجام پس از سقوط خونين شهر با مشاركت در عمليات بيتالمقدس، در تاریخ 10/2/1361 به شهادت نائل آمد.
کیاست شهید
حجت الاسلام «سید حسن عاملی» دوست شهید می گوید: جعفر جهازی به همراه محمد رضا شجری تربیت یافتۀ مسجد اعظم هستند. وی استعداد کمنظیری در مدیریت و کیاست داشت.
شهید جهازی در ابتدای انقلاب اسلامی ضربه های زیادی به منافقین زد؛ به طوری که منافقین از ترس جعفر نمی توانستند، نشریات خود را پخش کنند.
وی در همان ابتدای انقلاب به همراه دوست خود محمد رضا شجری به مدرسه مؤمنیه قم آمده و به فراگیری دروس حوزه مشغول شدند؛ شهید بعد از مدتی عازم جبهه شد و به سوی جانان پرکشید.
مبارزه با منافقین
برادر شهید حجت الاسلام صالح جهازی نقل می کند: بهمن سال 1357 ماموران حمله کردند و جعفر بعد از پریدن از طبقۀ دوم، از دست آن ها فرار کرد.
زمانی که فرماندۀ بسیج بودم، شاپور برزگر و جعفر، فرماندۀ عملیاتی بسیج بودند. ما شب و روز با منافقین جنگ و گریز داشتیم. با وجود شاپور برزگر و جعفر، منافقین جرأت نفس کشیدن نداشتند.
وی در ادامه می گوید: بعد از عملیات بیت المقدس، دوستان او نتوانستند، پیکرش را به عقب بیاورند؛ به همین خاطر با دو تن از دوستان همرزم وی به خرمشهر رفتیم و دوستانش محل شهادت وی را که در تصرف عراقی ها بود به من نشان دادند.
از آن روز زیاد آب نمی خوردم!
دهم اردیبهشت 1361 یکی از بچه ها خبر شهادت جعفر را به من داد. در ابتدا به خاطر مریضیِ مادرم خبر شهادت وی را به او نگفتیم. اما وقتی که از شهادت جعفر اطلاع یافت او را مقاومتر از همیشه دیدم و به ما هم می گفت: گریه نکنید؛ من جعفر را در راه امام حسین علیه السلام قربانی داده بودم.
کلیه های مادرم از کار افتاده بود و روزی که جان می داد، از او پرسیدم: چرا این گونه شدی؟. جواب داد: پنج سال است زیاد آب نمی خورم!.
سؤال کردم: چرا؟. مادرم جواب داد: یک بار جعفر زنگ زد و گفت: مادر! این جا هوا خیلی گرم است. هر وقت آب می خوری به یاد من هم باش. از آن روز زیاد آب نمی خوردم!.
رستم پورقلی دوست شهید نقل می کند: قبل از انقلاب مردم زیادی به مسجد یساول می آمدند. آن روزها از طریق جعفر جهازی و نادر دیرین، اعلامیه های امام راحل (ره) به دست ما می رسید. دو نفر جلوی در، یکی در حیاط و یک نفر هم در خیابان کشیک می دادیم. در این حال شهید اعلامیه ها را به سه نفر می داد و زمانی که مردم به سجده می رفتند با اشاره شهید، اعلامیه ها را بر سرِ مردم می ریختند و همۀ ما در یک لحظه فرار می کردیم.
یک بار که به مرخصی آمده بود می گفت: با شاپور برزگر آن قدر آرپی جی زده بودیم که از گوش هر دوی ما خون می آمد.
روزی که از قم به اردبیل آمده بود، پدرش در مسجد به او گفت: پسرم! حالا که در حوزۀ علمیه درس می خوانی، بیا ازدواج کن!.
جعفر در جواب پدرش گفت: من با حوری ازدواج می کنم؛ ازدواج مرا در این دنیا نمی بینید!؛ ما به هم نگاه کرده و می خندیدیم.
وصیت نامه
ما از آن خداییم و به سوی او باز می گردیم. این است آن چه خدا و رسولش به ما وعده داده اند و خدا و رسول راست گفتند.
من فرزند پدر و مادری هستم که اولین امامشان علی علیه السلام و آخرین آن ها امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف است.
پدر! من برای اسلام می جنگم و انشاء الله اگر شهید شدم، برای من گریه نکنید؛ چون این یک سعادت است و امیدوارم این سعادت نصیب همه شود؛ شما پدری چون علی (ع) باش و شما ای مادر، مادری چون زهرا (س) و فرزندانتان چون حسن و حسین و زینب (ع) باشند. خداوند همه مسلمین و مستضعفین جهان را پیروز و موفق بدارد.
خداوندا! مرا در یاری نمودن به اسلام عزیز کمک کن تا دِین خویش را ادا نمایم. خداوندا! تو می دانی که من بسیار ضعیف تر از آن هستم که بتوانم خدمتی به اسلام کنم، لیکن جسمی ناتوان در اختیار دارم که البته در اختیار توست و آن را در راه تو ای پروردگار بزرگ قربان خواهم کرد؛ پس مرا در کارهایم موفق بدار.