بقعه متبركه آقاميرحبيب و آقا ميرصادقِ كوزانِ شهرستانِ فومن هميشه زيارتگاه مشتاقان فرزندان رسول گرامي اسلام است كه از دور و نزديك روي به آنجا مينهند و با زيارت آرامگاه آن دو سيّد جليلالقدر آرامش خاطر پيدا كرده و با سبكبالي راهي مقاصد گوناگون زندگي خود ميشوند.
فرزندزادگان اين دو بزرگوار نيز همانند اجداد خويش كه شهرة خاصّ و عام و مورد احترام مردم آن دیار ميباشند، مورد توجّه علاقهمندان و ارادتمندان این خاندان هستند.
26 تیر ماه سال 1323 در چنين محل و شرايطي، سيّد مرتضي' فرزند زاده يكي از آن سادات بزرگوار، صاحب پسري شد كه در راستاي زنده نگه داشتن نام جدّ و توجّه دادن به صادقآل محّمد در بيان و تبيين احكام الهي' و نصوص آيات قرآني، نامش را ميرصادق گذاشتند.
ميرصادق، دوران كودكي را در روستاي زادگاهش «كوزان» سپري كرد و با پا گذاشتن به سّن ورود به مدرسه، از فومن به رشت آمد، در يكي از مدارس تحصيل شد. دورة ابتدايي را كه پشت سر گذاشت وارد حوزة علمّيه رشت شد ولي ديري نپاييد كه عازم مشهد مقدّسگشت تا در حوزههاي علمّيه آنجا به تكميل تحصيلات حوزوي خويشنايل آيد.
چهار سال نزد اساتيد آنجا زانو زد و به فراگيري معارف اسلامي پرداخت. اين تاريخ مصادف بود با قيام خونين پانزده خرداد سال1342 و اِعمال خشونت رژيم ستمشاهي نسبت به طلّاب علوم ديني كه در اين راستا او و عدّه ديگري از طلّاب مشهد دستگير شده تا به خدمت سربازي اعزام شوند.
بعد از اين ماجرا، محيط مشهد را در آن شرايط مناسب نميبيند و به رشت آمده و در زادگاهخويش يك دهه منبر ميرود و با سخنرانيهاي سياسي سعي در آگاه نمودنِ مردم و روشن ساختن آنها از حقايقِ جاري كشور دارد.
عدهّاي از عوامل رژيم به بعضي از بزرگانِ خانوادة ميرصادق تذكّر ميدهند تا مانع سخنرانيهاي سّيد شوند ولي او به كار خود ادامه ميدهد.
عوامل رژيم جهت برهم زدن سخنراني او، داخل مسجد درگيري به وجود ميآورند و با تشنّج آفريني و رعب و وحشت، تلاش ميكنند بين او و مردم فاصله انداخته و نگذارند فريادهاي سید مبارز پرده از رژیم بردارد.
سيّد نيز چون اجداد خويش و ديگرِ اهل منبر و محراب به وظيفة «آينهداري» خويش عمل نموده، درباره ايستادگي در برابر ظلم و جور و ستاندن حق ّمظلوم از ظالم و تلاش براي تحقّقِ قسط و عدل و حكومت اسلامي به تفصيل سخن ميگويد.
تدريس در دبيرستان، روشن ساخت اذهان نوجوانان و جوانان به نورمعارف الهي' و شستن دلهای آنان به زمزم توحيد سنگر ديگري بود كه شهيد «ميرصادق حبيبزاده» از آن به عنوان مبارزه با طاغوت كمك گرفت. علاوه بر تدريس در دبيرستان كهنزديك به 13 سال از عمرش بدان مشغول بود، مسجد صالحآباد سبزميدان رشت نيز كلاس ديگري بود كه سيّد در آن به طلبه هاي جواني كه در آنجا گرد هم ميآمدند معارف حقّه جعفري را درس ميداده و به روشنگري ميپرداخت.
وی در سال 1358 در زمرة روحانيوني بوده كه از استان، راهي تهران ميشوند تا به ديدار حضرت امام خميني (ره) بنيانگذار انقلاب اسلامي ايران نايلآيند و شرفياب حضورش شوند، با اشتياقي زايدالوصف، حضور پيدا ميكند و از نزديك با امامي كه سال ها تصوير او را در قاب انديشه و قلب خويش قرار داده، ديدار مينمايد. اين ديدار، سخت در او تأثير ميگذارد، به گونهاي كه پس از آن دامنة جنب و جوش و فعاليت هايش در راه انقلاب و نظام اسلامي بيش از پيش گسترده تر ميشود. بدين جهت كانون توجّه و جديّت خويش را جوانان قرار داده توصيه ميكند: «جوانان انقلاب و كشور ما آينده سازان مملكت ما هستند! همچنين: «مابايد اين جوانان را دريابيم!» بدين خاطر هيچگاه از جوانان دور نشده و همواره تلاش مينمودند كه در جمع آنان باشند.
*خطابه در کوی سردار جنگل
مساجد كرفآباد كوي سردارجنگل و نقره دشت رشت در تمام طول مدّتي كه ايشان بنا به عللي عهده دار امامت جماعت آن مساجد بودند، مملّو از جوانان پرشوري بود كه علاوه بر اقامه نماز در كلاسهاي قرآن و احكام داير شده در آنجا حضور پرشوري داشتند و شهيد ميرصادق نيز با گفتگوي سياسي و اجتماعي و ارتباط تنگاتنگ با آنها بسياري از مسايل و مشكلات و گرفتاري هاي نمازگزاران را حلّ و فصل ميكرد.
کوردلان منافق نتوانستند تحمل کنند که سيدّي اين چنين توانسته است جوانان محل خويش را مجذوب نموده و دور خود جمع نمايد و به سوي انقلاب و ارزشهاي اسلامي ميكشاند، از این جهت بسيارخشمگين شده و با نمازگزاران
درگير شدند؛ آن ها جّو ناامني در مسجد به وجود آورده و تقاضاي بازگشت امام جماعت قبلي مسجد را داشتند؛ اما هيچيك از ترفند آن ها مؤّثر نيفتاد و سيّد شهيد به احترام درخواست مردم محلّ، قولي كه به آيتاللّه احسان بخش (ره) نماینده ولیفقیه در استان داده بود و احساس وظيفه ديني، سنگر امام جماعت مسجد نقره دشت رشت را ترك نكرده و با جدّيت به اين مهّم ميپردازد.
*نحوه شهادت
سه روز از شهادت جانگداز شهيدان «رجايي» و «باهنر»ميگذرد. مسجد كاسه فروشان رشت همانند مساجد سراسر كشور برايآنها مجلس سوّم برپا كرده و «سّيد ميرصادق» براي سخنراني در آن مجلس، دعوت شده است. پس از پايان مراسم، سيّد با سرعت به خانه آمده و براي رفتن به مسجد و اقامه نماز جماعت خود را آماده ميسازد. دقايقي بعد گام هاي مصمّم و استوار سيّد فاصله خانه تا مسجد را در مينوردد. در بين راه دو نفر از جواناني كه تحت تأثير تلقينات و تفكراتِ شيطانيِ دشمنانِ قسم خوردة اسلام و ايران، فريب خورده و از آغوش پُر مهر دين و آيين و مُلك و ملّت جدا شدهاند، جلوِ سيّد را ميگيرند. يكي جلوتر آمده از توجّه و عنايت سيّد صادق به جوانان، سوء استفاده نموده و سلام ميكند و می گوید: حاج آقا ببخشيد! اجازه ميفرماييد، سئوالي بپرسم؟.
در همین هنگام دوست ناجوانمردش فرصت به دست آمده را مغتنم شمرده به طرف سيّد، شليكّ ميكند! و شهيد حجت الاسلام والمسلمين حاج ميرصادق حبيبزاده به آرمانش كه لقاي پروردگاراست؛ نايل ميشود.
تاریخ شهادت:1360
روحش شاد و یادش در دلها جاودانه باد
منبع: آيينهداران ج1 شرح حال شهدای روحانی استان گیلان.