به گزارش خبرگزاری«حوزه»، طلبه شهید حسن خلیلی کاشیدار در اولین روز اردیبهشت سال 1350 در روستای «کاشیدار» از توابع آزادشهر پای به عرصة خاک نهاد. پدرش (امام وردی) کارگری زحمتکش بود.
وی پس از سپری کردن دوران کودکی راهی دبستان شد و همزمان برای یادگیری قرآن در کلاس های آموزش قرآن شرکت می کرد.
شهید کاشیکار برای ادامة تحصیل به شهرستان آزادشهر رفت و تا کلاس دوم راهنمایی درس خواند. سپس راهی جبهه های دفاع مقدس گردید و مدال جانبازی را به گردن آویخت.
بعد از مداوا و مرخصی از بیمارستان برای دست یافتن به حیات علمی، گام در حوزه علمیه نهاد و در حوزة علمیة امام محمد باقر (ع) شهرستان گنبد مشغول به تحصیل شد.
شهید خلیلی برای بار دوم در تاریخ ۲۷/ ۱۳۶۳/۱۲ از طرف بسیج مدرسه به جبهه های حق علیه باطل اعزام شد و در تاریخ ۱۳۶۴/۲/۲۵ در عملیات کربلای 8 بر اثر ترکش خمپاره در سن 14 سالگی در منطقة عملیاتی هورالعظیم به فیض شهادت نائل آمد.
یکی از اعضای خانواده شهید می گوید: با شروع جنگ تحمیلی وی خیلی کوچک بود و نمی توانست به جبهه برود. وقتی صحنه های جبهه را از تلویزیون می دید خیلی علاقه داشت زودتر بزرگ شود تا بتواند برای نبرد با دشمن بعثی به جبهه اعزام گردد، تا اینکه در تاریخ ۱۳۶۳/۲/۲۷ به زحمت (به خاطر سن کمی که داشت) به جبهه اعزام گردید و در سن چهارده سالگی به شهادت رسید. پیکر وی بعد از تشییع در گلزار شهدای کاشیدار به خاک سپرده شد.
* بخشی از وصیت نامه شهید
مادر جان! تو بودی که مرا به جبهۀ نور علیه ظلمت فرستادی و عشق امام حسین(ع)را در قلبم به وجود آوردی که من حالا به عشق امام حسین(ع) و عشق الله به این جاهایی که غیر از نور چیز دیگری دیده نمی شود، آمدم؛ چون که شما در مجلس عزای امام حسین(ع) شرکت می کردی، اشک می ریختی و اشک با شیر تو مخلوط می شد و من میل می کردم؛ حال به عشق امام حسین(ع) به این جا آمدم، شاید بتوانم به ملاقات آن حضرت سر از تن جدا بروم و آن حضرت را زیارت کنم و آن حضرت مرا شفاعت کند.
پس تو ای مادر! هر موقع یادی از من کردی به یاد مظلوم کربلا باش و برای چنین مظلومانی گریه کن که از هر نظر از همه انسان ها مقام والایی دارند.
مادرم! از دوران کودکی هر موقع نامی از امام حسین(ع) می بردند، آرزو می کردم که ای کاش در آن زمان بودم و در رکاب آن حضرت به شهادت می رسیدم! حال فرزند او (امام خمینی) آمد و به آرزوی خودم رسیدم.
منبع: عرشیان روحانی.