به گزارش خبرگزاری حوزه، کتاب «آداب معاشرت» به قلم آقایان «سید محمد مقدس نیا» و «محمد مهدی محمدی» به ابعاد مختلف معاشرت در موضوعات گوناگون پرداخته است که در شماره های مختلف تقدیم نگاه شما خوبان خواهد شد.
- آثار خوش زبانی
سخن زیبا، آثار و برکات زیادی دارد و کسی که زبان خود را به زیباگویی عادت دهد، از این برکات بهره مند خواهد شد.
امام زین العابدین علیه السلام پنج اثر از آن آثار را چنین بیان داشته است:
(اَلْقـَوْلُ الْحـَسـَنُ یـُثـْرِی الْمـالَ، وَ یـُنـْمِی الرِّزْقَ، وَ یُنْسی فِی الاَْجَلِ، وَ یُحَبِّبُ اِلَی الاَْهْلِ وَ یُدْخِلُ الْجَنَّةَ) (۱۰۶)
کـلام زیـبـا، مـال و ثـروت را زیـاد مـی کـنـد، روزی را افـزایـش می دهد، مرگ را به تأخیر می اندازد، آدمی را محبوب خانواده اش می سازد و او را وارد بهشت می کند.
امام علی علیه السلام نیز در دو روایت، خوش زبانی را موجب ازدیاد دوستان، کم شدن دشمنان و ایمنی از سرزنش ها معرّفی می کند:
(عَوِّد لِسانَکَ لینَ الْکَلامِ وَ بَذْلَ السَّلامِ، یَکْثُرْ مُحِبُّوکَ وَ یَقِلَّ مُبْغِضُوکَ) (۱۰۷)
زبانت را به نرم گویی و سلام دادن عادت بده تا دوستان تو بسیار و دشمنانت اندک شود.
و نیز فرمود:
(عَوِّد لِسانَکَ حُسْنَ الْکَلامِ تَاءْمَنِ الْمَلامَ) (۱۰۸)
زبانت را به زیباگویی عادت بده تا از سرزنش در امان بمانی.
بدزبانی و آثار آن
آفـتـهـا و آسـیـب هـای زبـان یـکـی از مـسـائل مـهمّی است که باید بطور جدّی به آن توجّه کرد و بـدزبـانـی یـکـی از عـمـده تـریـن آنهاست و نشانه پستی و انحطاط اخلاقی است.
در لابه لای کلمات اولیای دین و آثار روانی، اجتماعی و عقوبت اخروی این صفت نکوهیده تصریح شده است. حضرت علی علیه السلام در این باره فرمود:
(اِیـّاکَ وَ مـا یـُسـْتـَهـْجـَنُ مـِنَ الْکـَلامِ، فـَاِنَّهُ یـَجـْلِسُ عـَلَیـْکَ اللِّئامَ وَ یـُنـَفِّرُ عـَنـْکـَ الْکِرامَ) (۱۰۹)
از سخن زشت و رکیک بپرهیز، زیرا زشتگویی، فرومایگان را در اطرافت نگاه می دارد و عناصر شریف و بزرگوار را از گردت پراکنده می کند.
مـتـأسـفـانـه بـعـضـی از افـراد بـر اثـر مـعـاشـرت با اشخاص بدزبان و فحّاش، چنان به بدزبانی و دشنام گویی خو می گیرند که حتّی در ملاقات های عادّی و در ضمن احوالپرسی، سخن خود را با لغات زشت می آمیزند.
به اینان باید توجّه داد که تمام کلماتی که می گویند در نـامـه عـمـلشـان ثـبـت مـی شـود و در قـیـامـت مـورد بـازخـواسـت قـرار مـی گـیـرنـد.
رسول خدا(ص) فرمود:
(مَنْ لَمْ یَحْسُبْ کَلامَهُ مِنْ عَمَلِهِ کَثُرَتْ خَطایاهُ وَ حَضَرَ عَذابُهُ) (۱۱۰)
کـسـی کـه سـخـن خـود را جـزء اعمالش به حساب نیاورد (و بی پروا حرف بزند)، لغزشهایش بسیار و عذابش نزدیک شده است.
* مزاح و شوخی
تـوانـایـی انـسـان دربـرخـورد با دشواریهای زندگی محدود است و خواه ناخواه در نبرد با این دشـواریـهـا خـسـته می شود، توان و نیرویش کاهش می یابد و نیاز به تقویت و تسکین پیدا می کند.
بـخـش اصـــلی وجـــود آدمــی روح اوست و جسـم، تنها قالب و مـرکبـی برای آن است. ازاین رو، تغذیه و استراحت جسمی به تنهایی برای تجدید و بازیافت قوای از دست رفته کافی نیست و انسان برای آنکه بتواند بار دیگر در صحنه تلاش زندگی حضور یابد و فعّالیّت خود را از سر گیرد، بایستی از نظر روحی نیز تقویت شود.
عـوامـلی کـه در ایـن هـنـگـام مـی تـوانـنـد مـوجـب آرامـش روانـی انـسـان گـردنـد و قـوای تـحـلیـل رفـته فکری او را تجدید کنند، گوناگونند؛ خنده و شوخی یکی از مهمترین آنهاست، چـه ایـنـکـه یکی از ویژگیهای انسان (و فصل ممیّز او از سایر حیوانات) نیز خنده است و دیگر موجودات، خنده، شادی، مطایبه و شوخی ندارند.
مزاح از دیدگاه اسلام
نـگـاهـی کـلّی بـه مـتـون اسـلامی مربوط به مزاح، نشانگر برخوردی به ظاهر متفاوت با این مـوضـوع اسـت. اولیـای بـزرگـوار اسلام، گاهی آن را ستوده و بدان فرمان داده اند و زمانی نکوهش کرده و از آن بازداشته اند.
در جایی خود با فردی مزاح کرده و در جای دیگر، به بیان پیامدها و بازتابهای منفی آن پرداخته اند، بگونه ای که در اوّلین نگاه، انسان گمان می کند نوعی تناقض در این موضعگیریها وجود دارد، لیکن پس از جمع بندی و تعمّق به این نتیجه می رسـیـم که پیشوایان معصوم اسلام شوخی و مزاح را برای انسانها بسانِ داروی شفا بخشی می دانـنـد کـه از سویی، مصرف بجا و محدود آن در کاستن نگرانیها، تقویت پیوند دوستی در بین افـراد جـامـعـه و تـسـکـیـن آلام روانـی آنـان سـودمـنـد و لازم اسـت و از سـوی دیـگـر، اسـتـعـمـال بـی رویـّه آن بـدون رعـایـت حدود شرعی و اخلاقی و بدون در نظر گرفتن شرایط زمـانـی و مکانی، زیانبار و نکوهیده است.
امام باقر علیه السلام کسی را که در حضور جمعی مـزاح کـنـد، بـه شـرط آنـکـه بـه خـاطـر آن شـوخـی مـرتـکـب لغـزشـی نـشـود، مـحـبـوب خـدای متعال دانسته، می فرماید:
(اِنّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُداعِبَ فِی الْجَماعَةِ بِلا رَفَثٍ) (۱۱۱)
خداوند کسی را که در میان جمع بدون ناسزاگویی مزاح کند، دوست می دارد.
- سیره معصومین (ع)
پـیـامـبـر بـزرگـوار اسـلام صـلی اللّه عـلیـه وآله، بـا ایـنـکـه خـود، شـاخـص ترین الگوی فـضـائل اخلاقی بود، گاه و بی گاه با بعضی افراد، شوخی های زیبا و نمکین می کرد، لیکن در عـیـن حال، پا را از چارچوب حقّ بیرون نمی نهاد و در شوخی هایش جز شاد کردن دلهای مردم و زدودن غـبـار غـم و انـدوه از سیمای آنان، هدف دیگری را تعقیب نمی کرد.
او خود در این باره می فرمود:
(اِنّی لاََمْزَحُ وَ لا اَقُولُ اِلاّ حَقّاً) (۱۱۲)
همانا من شوخی می کنم، ولی چیزی جز حق نمی گویم.
زنـی کـه او را امّ ایـمـن مـی گـفـتـنـد، خـدمـت پـیـامـبـر(ص) رسید و عرض کرد: همسرم شما را به مـنـزل دعـوت کـرده اسـت. آن حـضـرت فرمود: شوهرت، همان که در چشمش سفیدی است؟ زن (که متوجّه منظور پیامبر صلی الله علیه وآله نشده بود.) عرض کرد: نه به خدا سوگند! در چشم او سـفـیـدی نیست. حضرت فرمود: چرا (من می دانم!) در چشمش سفیدی است. زن دوباره عرض کرد: نه به خدا سوگند!
آن گاه حضرت با تبسّم فرمود: عنبیّه چشم همه مردم سفید است. (۱۱۳)
هـمـچـنـیـن نقل شده که آن حضرت پیرزنی فرتوت را دید که دندانهایش ریخته بود. فرمود: آگـاه بـاشید که پیرزنان بی دندان، وارد بهشت نخواهند شد. پیرزن گریان و اندوهگین شد. حـضـرت کـه مـتـوجـّه حـال او بـود، عـلّت گـریـه اش را پـرسـیـد. عـرض کـرد: ای رسول خدا! من بی دندان هستم. آن حضرت خندید و فرمود:
(بـله! تـو بـا ایـن حـال وارد بـهـشـت نـخـواهـی شـد.) (بـلکـه اوّل جوان می شوی و دندانهایت می روید، آن گاه به بهشت می روی. (۱۱۴))
همچنین، رسول خدا(ص) گاهی مطلبی به خردسالان می فرمود و سپس به شوخی می گفت :
(لا تَنْسَ یا ذَا الاُْذُنَیْنِ) (۱۱۵) ای صاحب دو گوش! فراموش مکن.
بدیهی است این مقدار مزاح، نه تنها مفسده ای ندارد، بلکه سبب می شود که محبّت و صمیمیّت در بـیـن مـردم بـیـشتر شود و اندوه و ناراحتی ناشی از مشکلات زندگی، ـ که موجب کسالت روحی شده و نشاط و امید آدمی را تحت تاءثیر خود قرار می دهد ـ برطرف گردد.
مـطـالعه دقیقتر سیره معصومین علیهم السلام نشان می دهد که آنان نه تنها خود مزاح می کردند، بـلکـه بـرخوردشان بگونه ای بود که دیگران نیز جراءت می یافتند تا با آن بزرگواران شوخی کنند.
صُهَیْب از اصحاب رسول خدا(ص) بود. او مدّتی به درد چشم مبتلا شد. روزی حضرت او را در حـال خـرمـا خـوردن دیـد. بـه او فرمود: با آنکه چشمت درد می کند، خرما می خوری؟ صُهیب عرض کـرد: بـا آن طـرف کـه درد نـمـی کند، خرما می خورم! آن حضرت طوری تبسّم کرد که دندانهای ایشان مشاهده می شد. (۱۱۶)
نـُعـَیـْمـان نـیـز از یـاران شوخ طبع رسول خدا(ص) بود. روزی عربی را دید که مشکی پر از عـسـل بـه هـمـراه دارد. او را درب خـانـه پـیـامـبـر(ص) آورد و عسل را از او گرفته و به یکی از اهل خانه داد. مرد عرب را هم بر درِ خانه نشانید و خودش رفت. پـس از مـدّتـی مـردصـدا زد: ای اهـل خـانـه! اگـر قـیـمـت عـسـل حـاضـر نـیـسـت، خـودِ عـسـل را بـه مـن بـرگـردانـیـد! رسـول خدا(ص) متوجّه ماجرا شده، فوری قیمت آن را پرداخت و وقتی نعیمان را دید به او فرمود چـرا چـنـیـن کـردی؟ عـرض کـرد: مـن مـی دانـسـتـم کـه شـمـا عـسـل دوسـت داریـد و پـولی هـم کـه بـا آن قیمت عسل را بپردازم، نداشتم. حضرت تبسّم نمود و اظهار ناراحتی نکرد. (۱۱۷)
گـاهی نیز در این مطایبات، مقابله به مثل می کردند، یعنی به شوخی کننده پاسخی مناسب می دادند. برای مثال روزی پیامبر(ص) و حضرت امیر(ع) خرما می خوردند. هر خرما که پیامبر(ص) مـی خـورد، دانـه اش را نـزد حـضـرت امـیـر(ع) مـی نهاد. وقتی خرماها تمام شد، همه دانه ها نزد ایـشـان بود در این هنگام پیامبر(ص) فرمود: هر که دانه او بیشتر است، پرخور است. حضرت امیر(ع) نیز پاسخ داد: هر که خرما را با دانه خورده، پرخور است. پیامبر(ص) خندید و هدیه ای به ایشان داد. (۱۱۸)
همچنین روزی علی (ع) در مسجد نماز می خواند. شخصی بلند قد به شوخی نعلین آن حضرت را برداشت و در جای بلندی نهاد و خود در کنار ستونی به نماز ایستاد، ایشان که چنین دید، قدری مـکـث کـرد تا او به تشهّد نشست. آن گاه جلو آمد، ستون مسجد را برداشته و دامن لباس او را در زیـر سـتـون نـهـاد و نـعـلیـن خود را برداشت و آهنگ رفتن کرد. آن مرد نماز را تمام کرد. همین که خـواسـت بـرخـیـزد، دیـد لبـاسـش زیـر سـتـون اسـت، بـه امـام التـمـاس کـرد تـا او را نـجـات داد. (۱۱۹)
پی نوشت ها:
۱۰۶- بحارالانوار، ج ۷۱، ص ۳۱۰ .
۱۰۷- شرح غرر الحکم، ج ۴، ص ۳۲۹ .
۱۰۸- شرح غرر الحکم، ج ۴، ص ۳۲۹.
۱۰۹- همان، ج ۲، ص ۳۱۴ .
۱۱۰- بحارالانوار، ج ۷۱، ص ۳۰۴ .
۱۱۱- بحارالانوار، ج ۷۶، ص ۶۰ .
۱۱۲- همان، ج ۱۶، ص ۲۹۸.
۱۱۳- محجة البیضا، ج ۵، ص ۲۳۴ .
۱۱۴- بحارالانوار، ج ۱۶، ص ۲۹۸ .
۱۱۵- همان، ص ۲۹۴ و خزائن، نراقی، ص ۳۲۶ .
۱۱۶- محجة البیضا، ج ۵، ص ۲۳۴ .
۱۱۷- همان، ص ۲۳۵ و بحارالانوار، ج ۱۶، ص ۲۹۶ .
۱۱۸- همان، ص ۳۲۵ .
۱۱۹- خزائن، نراقی، ص ۳۲۶ .