دوشنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۹۹ - ۲۳:۱۶
روایت هجدهم؛ قبولی سفر

حوزه/ شیفتم تمام شده. زیر سایهٔ درختی روبه‌روی در بیمارستان ایستاده‌ام. اسنپ این روزها سخت گیر می‌آید. سر توی گوشی، منتظرم راننده‌ای پیدا شود و سفرم را قبول کند. کمی آن‌طرف‌تر صدای زنی را می‌شنوم.

به گزارش خبرگزاری حوزه، شیفتم تمام شده. زیر سایهٔ درختی روبه‌روی در بیمارستان ایستاده‌ام. اسنپ این روزها سخت گیر می‌آید. سر توی گوشی، منتظرم راننده‌ای پیدا شود و سفرم را قبول کند. کمی آن‌طرف‌تر صدای زنی را می‌شنوم. روبه‌رویش پسر جوانی است که سرش را پایین انداخته و به چشمان زن نگاه نمی‌کند. زن که هنوز به چهل نرسیده، بی‌وقفه قربان صدقه‌اش می‌رود و دعایش می‌کند.
توی حال خودشان نیستند انگار. عشقش اشک می‌شود و روی مژه‌هایش سر می‌خورد. کنجکاو شده‌ام. پشت لب پسر تازه سبز شده. لاغر و استخوانی است. هیکلش بین نوجوانی و مردانگی گیرکرده. عمامه مشکی با چین‌های منظم روی سرش پیچیده و مدام گوشه لباده را بالا و پایین می‌کند. شرم دارد یا نگاه عابران معذبش کرده نمی‌دانم. چند قدمی به سمتشان می‌روم که صدا را بهتر بشنوم. آخرسر جوان گوشهٔ چادر زن را می‌بوسد و می‌گوید: «حلالم کن» و وارد بیمارستان می‌شود.
جا می‌خورم. صدای زن بلند می‌شود: «سیدحسن! مادر مراقب خودت باش.»
گوشی‌ام می‌لرزد. راننده‌ای سفرم را قبول کرده.

به قلم فاطمه محمدی

۳۱۳/۶۱

اخبار مرتبط

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha