خبرگزاری حوزه | مدت زیادی بود که سوالی در اعماق ذهنم آشوبی ایجاد کرده بود و هر روز سوزنی به گوشه ای از اعتقاداتم میزد؛ چرا خداوند تقدیر حسینش را اینگونه نوشت؟
به سراغ هرکسی می رفتم تا با کلامش مسکّن روح برآشفته ام شود، چاره ساز نبود. اما خودم را خیلی خوب میشناختم؛ میدانستم که روح سرکش من تا پاسخی درخور نیابد لباس اعتقاداتش سوراخ می ماند.
هر روزی که میگذشت، سوال عمق بیشتری میگرفت؛ چرا اصلا سرنوشت تمام ائمه ما با شهادت و مصیبت نوشته شده است؟
اما ساعت ۱:۲۰ دقیقه جمعه، رنگی دیگر به سوال من داد. با شهادت حاج قاسم، تازه قاعده را فهمیده بودم که بدن تکه تکه و آغشته به خون، نتیجه جملهی خدایا مرا پاکیزه بپذیر است. عکس های منتشر شده از بدن حاج قاسم، پرواز تصورات ذهنم را به دشت کربلا آسان میکرد. اما هنوز علتش را نمیدانستم.
نمیدانستم چرا معامله با خدا اینقدر سنگین است؟
چرا هر کس ذوب در خداوند می شود انتهایش اینگونه است؟
در میان آشفتگی ذهنی ام مأمنی جز حرم حضرت معصومه پیدا نکردم. سراغ بانو رفتم و از او خواستم که در مسیرم عارفی را قرار دهد تا جوابی برای تمامی سوالاتم پیدا کنم.
چند روزی گذشت تا اینکه با شخصی آشنا شدم که تمام همّ و غمّ او رسیدن به خدا بود. چندین جلسه یک ساعته با او داشتم و در مورد همین موضوعات صحبت میکردیم. گاهی در میان جلسات برای فهم بیشتر مطلب از روایات ائمه استفاده میکرد و گاهی از اشعار حافظ.
هر جلسه ای که تمام می شد به خاطر سنگین بودن مطالب، جواب هایی در ذهنم داشتم که چیدمان آنها را نمیدانستم. در میان همین آشوب ذهنی و چیدمان جواب ها بودم که به جمله سردار عزیز، شهید چمران برخورد کردم:
نیاز عاشق، سوختن است، لذت او درد کشیدن است و بقای او در فدا شدن است، خستگی و ملامت او در سلامت زیستن است.
آری، این جملات کوتاه شهید چمران، خلاصه تمام جواب هایی بود که باید برای سوالاتم پیدا می کردم.
رحمت الله علیه
علی صادقی