به گزارش سرویس علمی فرهنگی خبرگزاری «حوزه»نگارنده شرح دعای سحر، درفصل پایانی آن که قلّه رفيع و اوج عظمت این دعا ست چند نكته و اصل پيرامون شأن الهى:بیان می کند.
«اَللّـهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ بِما اَنْتَ فيهِ مِنَ الشَّأْنِ وَالْجَبَرُوتِ، وَاَسْئَلُكَ بِكُلِّ شَأْنٍ وَحْدَهُ وَ جَبَرُوتٍ وَحْدَها، اَللّـهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ بِما تُجيبُنى بِهِ حينَ اَسْئَلُكَ فَاَجِبْنى يا اَللّهُ»
خداوندا! از تو درخواست مىكنم هرچه كه در آن شأن و جبروت تو جمع است، و هر شأنى را تنها و هر جبروتى را تنها نيز مسئلت مىكنم.
خدايا! از تو درخواست مىكنم به حقّ آن چيزى كه اگر تو را به آن چيز بخوانم اجابت مىكنى، پس تو اى خداى مهربان دعايم را اجابت فرما.
اين فصل، قلّه رفيع و اوج عظمت اين دعاى نورانى است، زيرا متن و جامع تمام فصول آن است، سبحان اللّه! از عظمت وجودى انسان كه در دعا اين جدىترين حالات روحى مىتواند به جايى برسد، و اين چنين معرفت پيدا كند. كه تمام شئون ربوبى را در وادى خلافت و ولايت تكوينى، درخواست كند. چند نكته و اصل پيرامون شأن الهى:
يكم: در جهان هستى نمىتوان شأنى را تصوّر نمود مگر اين كه شأن واجب تعالى در آن محقق مىباشد. بلكه آن خود شأنى از شئون واجب تعالى است.
*براى حقتعالى در هر ظهورى شأن مخصوص است.
دوم: بر اساس اين كه هر سؤالى مستلزم تجلّى شئون جديد است، و هرلحظه سؤال جديد و درخواست تازه از طرف موجودهاى امكانى مطرح است، لذا براى حق سبحانه و تعالى در هر ظهورى شأن مخصوص است، «يَسْأَلُهُ مَن فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ»
نور الهى هر لحظه فيض جديدى دارد و كار تازهاى انجام مىدهد.
سوم: شأن ذات اقدس اله همان فيض اوست. قرآن كريم از يك سو خداى سبحان را نور آسمانها و زمين مىنامد، «اللّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ» ، و از سوى ديگر براى او درهر لحظه شأن و فيض جديدى را ثابت مىداند، «كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ» ، پس نور الهى هر لحظه فيض جديدى دارد و كار تازهاى انجام مىدهد.
بر اين اساس نه لحظهاى نياز موجودات به خدا پايان مىيابد و نه ذرّهاى فيضِ خداوند از آنها برگرفته مىشود. هم از آن سو پيوسته خداوند در فيض بخشى است و هر لحظه شأن جديد و فيضى تازه از او ظهور مىكند. و هم از اين سو انسان و ديگر پديدههاى هستى، نياز خود را به درگاه او مىآورند.
چهارم: راز خالقيتِ خداوند سبحان اين است كه خودِ هستى «هبتُ اللّه» است و اشيا پيش از افاضه خدا هيچ وجودى ندارند و هرچه هست خالق است و فيض او، و همه اتكا و تعلّق مخلوقات به خالق آنهاست و جهان بى اين وابستگى هيچاند ، يعنى همه ممكنات از شئون او و هر موجودى در حدّ سعه وجودى خود مظهر اسما و صفات وى است «كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ» ، نه وَسمَه نياز، آنى موجود امكانى را رها مىكند، زيرا رهايى از نياز يعنى قطع ارتباط، و معلوم است كه قطع پيوند از موجودى كه حقيقت ربط است، عين نيستى اوست، و نه لحظهاى فيض هستى از خداى «دائمالفيض علىالبريّه» قطع مىشود، واگر لحظهاى فيض خدا بريده شود در همان يك لحظه درخواست مخلوقات بى پاسخ مىماند. شأن جديد و فيض تازه خداى سبحان از صفات فعل اوست.
پنجم: شأن جديد و فيض تازه ذات اقدس اله در «كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ» ، از صفات فعل او محسوب مىشود و آنچه در كتاب و سنّت به عنوان اراده خداوند مطرح است، غالبا همين اراده فعلى است كه صفت فعل است (نه صفت ذات) و از مقام فعل او انتزاع مىشود، نه آن كه عين ذات واجب باشد. ششم: «يوم» در عرف به معناى پارهاى محدود از امتداد زمان است، كم باشد يا زياد، و از اين رو هم بر فاصله بين طلوع و غروب خورشيد اطلاق مىشود و هم بر پارهاى محدود از امتداد زمان مقاطع وسيعترى از زمان، ولى در فرهنگ قرآن كريم يوم به معناى «ظهور» آمده است، در اين آيه (كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ»، يوم به معناى متعارف آن نيست، زيرا خود يوم به معناى متعارف نيز شأن جديد فيض خداست و چون الفاظ براى ارواح معانى وضع شده است، اين گونه استعمال حقيقى است، نه مجازى.
هفتم: در آيه كريمه «كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ»، اشاره لطيفى به سريان نور الهى در افعال و صنايع بديع او دارد، به طورى كه هيچ ذرهاى در زمين و آسمانها وجود ندارد مگر اين كه از مجالى نور او و از مظاهر جمال و جلال او، و از مطارح اشعه فروغ اوست، و اين كلام دُرربار امام العارفين اميرالمؤمنين عليهالسلام مؤيد اين اصل است كه فرمود: «ما رأيت شيئا الاّ و رأيت اللّه قبله» امّا «جبروت» كه از جبر در مقابل كسر، براى انجبار نقايص ممكنات است، كه آن نقص امكانى با افاضه و احسان الهى جبران مىگردد، يعنى فيض وجود به آنها عطا مىشود و موجود مىگردند. و ممكن است «جبروت» از مادّه جبّار باشد تا اشاره به غايت عظموت و جلال الهى باشد. كه فهم و درك آن رفيعتر از اوهام و عقول است.
*«جبروت» در اصطلاح اهل حكمت و عرفان
امّا «جبروت» در اصطلاح اهل حكمت و عرفان، اطلاق مىشود بر عالم عقول مجرده. صدرالمتألهين رحمهالله عالم عقول كليّه را جبروت مىنامد، زيرا عقول كليّه در مرتبت كمالند و جبران نواقص مادون مىكنند كه عالم ملكوت و عالم ناسوت باشد.
بيان مطلب آن است كه اهل حكمت و معرفت در يك تقسيم بندى، سلسله طولى جهان هستى را اين چنين تبيين مىكنند: كه از اين سوى اوّل عالم ناسوت است كه به آن دنيا و عالم طبيعت نيز مىگويند، مرحله بعدى عالم ملكوت است كه به آن عالم برزخ صعودى و عالم مثال منفصل نيز مىگويند كه محيط بر عالم ناسوت است و احاطه وجودى بر مادون دارد، از اين جهت عالم ملكوت باطن عالم ناسوت و دنيا است. عالم جبروت احاطه وجودى بر عالم ملكوت دارد و عالم ملكوت احاطه وجودى بر عالم ناسوت دارد. مرحله بعدى عالم جبروت است كه به آن عالم عقول مجرده نيز مىگويند كه محيط بر عالم ملكوت است و احاطه وجودى بر آن دارد و از اين حيث باطن عالم ملكوت است، مرحله بعدى عالم لاهوت است كه عالم اله مىباشد و محيط بر عالم جبروت است و احاطه وجودى بر تمام عوالم مادون دارد و باطن همه آنها است،
«وَاللّهُ مِن وَرَائِهِم مُحِيطٌ» .
مؤمنان شبزنده دار و سالكان كوى وصال در مناجات عارفانه سحر، بعد از درخواست اسما و صفات جمالى و جلالى براى تخلّق به اخلاق الهى و متّصف شدن به اوصاف ربوبى، تمام شأن و فيض خداى سبحان را مسئلت مىكنند و جميع جبروت را براى جبران از هرچه نقص امكانى است خواهانند: «اَللّـهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ بِما اَنْتَ فيهِ مِنَ الشَّأْنِ وَالْجَبَرُوتِ، وَاَسْئَلُكَ بِكُلِّ شَأْنٍ وَحْدَهُ وَ جَبَرُوتٍ وَحْدَها»
امّا در جملات پايانى اين دعاى نورانى كه به سرّ عجيب و رمز لطيفى اشاره دارد و غير از اولياى كمّل كسى از آن آگاهى ندارد. از آنجايى كه اسماى الهى همگى از مظاهر اسم اعظماند كه اسم اعظم محيط بر آنها و جامع همه آنهاست، و به طور وحدت و بساطت بر همه اسما حكومت دارد در ابتداى سلوك مظاهر اسم اعظم مورد سؤال سالك است و در پايان سلوك خود اسم اعظم را مسئلت مىكند.و بر كليه آنها غلبه و سلطنت دارد، چون اين حقيقت بر قلب عرشى سالكى كه به مقام اسم اعظم تحقق فعلى يافته نكشف شد، مىبينيد كه در ابتدا سلوكش مظاهر اسم اعظم مورد سؤالش بودند در پايان سلوك خود اسم اعظم را مسئلت مىكند «اَللّـهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ بِما تُجيبُنى بِهِ حينَ اَسْئَلُكَ».
خداوندا! از تو درخواست مىكنم به حقّ آن چيزى كه اگر تو را به آن چيز بخوانم اجابت مىكنى، چه چيزى است كه اگر خداوند سبحان به آن خوانده شود اجابت قطعى است؟
هرگاه انسان سالك بتواند به توفيق الهى به آن بارگاه رفيع و عظيم بار يابد كه اسم اعظم الهى را بشناسد، منتهى نه مفهوم و لفظ آن را، چون اسم اعظم مفهومى و لفظى نيست، بلكه به حقيقت آن نايل گردد، بطور يقين مىداند دعا به اسم اعظم مفهومى و لفظى نيست واسطه اسم اعظم مستجاب است. پس منظور از «بِما تُجيبُنى بِهِ حينَ اَسْئَلُكَ»، ممكن است اين باشد كه خداوندا تو را به حق اسم اعظم دعايم را مستجاب كن.
همين حقيقت در بعضى از دعاها به صورت بازتر مطرح شده است، نظير دعاى نورانى شب عرفه، در بعضى از فقراتش آمده: «وَبِاسْمِكَ الْمَخْزُونِ الْمَكْنُونِ الْمَكْتُوبِ الطّاهِرِ، اَلَّذى اِذا دُعيتَ بِهِ اَجَبْتَ، وَاِذا سُئِلْتَ بِهِ اَعْطَيْتَ»
اسم اعظم يعنى: نام خداى كه گوهر مخزون و درّ مكنون و سرّ مكتوب است
و به آن نام كه گوهر مخزون و درّ مكنون و سرّ مكتوب پاك توست كه بدان نام هركه تو را خواند اجابت كردى و هرچه به آن نام از تو درخواست كردند عطا فرمودى. «وَبِاسْمِكَ الَّذى تَرْتَعِدُ مِنْهُ فَرآئِصُ مَلائِكَتِكَ»، و به آن نامى كه از شنيدنش اندام ملايك مرتعش گردد. «وَبِاسْمِكَ الَّذى دَعاكَ بِهِ مُوسَى بْنُ عِمْرانَ مِنْ جانِبِ الطُّورِ الْأَيْمَنِ فَاسْتَجَبْتَ لَهُ وَاَلْقَيْتَ عَلَيْهِ مَحَبَّةً مِنْكَ».
و به آن نامى كه موسى بن عمران تو را بدان نام از جانب طور سينا خواند و تو او را اجابت كردى و محبّتت را بر او القا كردى. «وَبِاسْمِكَ الَّذى دَعاكَ بِهِ حَمَلَةُ عَرْشِكَ وَجَبْرَئيلُ وَميكآئيلُ وَاِسْرافيلُ وَحَبيبُكَ مُحَمَّدٌ صلىاللهعليهوآله وَمَلائِكَتُكَ الْمُقَرَّبُونَ، وَاَنْبِيآؤُكَ الْمُرْسَلُونَ وَعِبادُكَ الصّالِحُونَ مِنْ اَهْلِ السَّمواتِ وَالْأَرَضينَ».
و آن نامى كه جميع ملائكه حاملان عرش تو و جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل و حبيب تو حضرت محمد صلىاللهعليهوآله و فرشتگان مقرّب و انبيا و بندگان صالح از اهل آسمان و زمينها همه تو را بدان نام خواندند. اين نام همان اسم اعظم الهى است، اوليايى كه با اين حقيقت در ارتباط باشند، دعايشان مستجاب است.
اين دعاى عظيم الشأن سحر كه با «اَللّهُمَ» شروع و با «يا اللّه» ختم مىشود، و از صدر تا ذيل آن هيچ سخنى از دنيا و آخرت نيست، نه از نعمتهاى دنيا خبرى است و نه از بهشت و جنّات آخرت، زيرا اگر براى عدّهاى بهشت عزيز و لذيذ است، براى اولياى خاص الهى بهشتآفرين عزيزتر است. پس اين دعاى عارفان، و مناجات واصلان، و راز و نياز اولياء اللّه است.
دعاى سحر، دعاى عارفان و مناجات واصلان و راز و نياز اولياء اللّه است
اى نسيمِ سحر، آرامگهِ يار كجاست؟
منزلِ آن مهِ عاشق كشِ عيّار كجاست؟
شبِ تار است و رهِ وادىِ ايمن در پيش
آتشِ طور كجا موعدِ ديدار كجاست؟
هر كه آمد به جهان نقشِ خرابى دارد
در خرابات بگوييد كه هشيار كجاست؟
آن كسست اهلِ بشارت كه اشارت داند
نكتهها هست بسى، محرمِ اسرار كجاست؟
امّا «اللّه» برترين نام از نامهاى ذات مقدسى است كه هستى صِرف و جامع و مبدأ همه كمالات وجودى و منزّه از هر نقصى است، و چون آن ذات اقدس جامع همه اسماى حسنى و صفات نيكوست، گفته مىشود: اللّه اسم ذاتى است كه جامع همه كمالات است.
در ميان اسماى لفظى خداى سبحان اسم مبارك «اللّه»، اسم جامع و اعظم است و ساير اسماى الهى با واسطه يا بى واسطه، زير پوشش اين نام مقدس است.
مثلاً اسم «شافى» كه از اسماى جزئيه است زير پوشش «رازق» و رازق تحت پوشش «خالق» و خالق زير پوشش «قادر» و قادر زير پوشش اسم جامع و اعظم «اللّه» است. بنابراين اسم «اللّه» نسبت به نامهاى ديگر خداوند «اسم اعظم» است.
مرحوم صدوق در كتاب عظيم الشأن «التوحيد» اين روايت نورانى را از وجود مبارك اميرمؤمنان عليهالسلام نقل مىكند كه: «... فَقالَ عَلىُّ بنُ الحُسَينِ عليهالسلام: حَدّثَنى اَبى، عَنْ اَخيهِ الحَسَنِ، عَن اَبيهِ اَميرِالمؤمنين عليهالسلام: اَنَّ رَجُلاً قامَ اِلَيهِ: فَقالَ: يا اميرالمؤمنين، اَخبِرنى عَن «بسم اللّه الرّحمن الرّحيم» ما مَعناهُ؟ فَقالَ: اِنَّ قَولَكَ: اللّهُ، اَعْظَمُ اسمٍ مِنْ اَسماءِ اللّهِ َزَّوَجَلَّ، وَ هُوَ الاسمُ الَّذى لايَنْبَغى اَنْ يُسَمّى بِهِ غَيرُ اللّهِ وَلَمْ يُتَسَمَّ بِهِ مَخْلُوقٌ، فَقالَ الرَّجُلُ فَما تَفْسيرُ قَولِهِ «اللّه»؟ قالَ: هُوَ الّذى يَتألَّهُ اِلَيهِ عِنْدَ الحَوائجِ وَ الشَّدائِدِ كُلُّ مَخْلُوقٍ عِنْدَ انقِطاعِ الرَّجاءِ مِنْ جَميعِ مَنْ هُوَ دُونَهُ، وَتَقَطُّعِ الاَسبابِ مِنْ كُلِّ مَنْ سِواهُ» .
امام سجاد عليهالسلام فرمود پدرم از برادرش و او از پدرش اميرالمؤمنين عليهمالسلام خبر داد كه مردى نزد وى آمده و سؤال نمود: اى اميرمؤمنان! از معناى «بسم اللّه الرحمن الرحيم» به من خبر ده، امام عليهالسلام فرمود: «اللّه» در كلام تو نامى از عظيمترين نامهاى خداوند است و اين نامى است كه سزاوار نيست غير خدا را به آن ناميد و مخلوقى به اين نام ناميده نمىشود.
ربط تكوينى موجودى كه عين فقر است، تنها به خدايى است كه عين غناست. آن گاه پرسيد: معناى «اللّه» چيست؟ امام عليهالسلام فرمود: آن كه هر مخلوقى به هنگام نيازمندى و سختىها وقتى اميد از همه آنچه غير اوست بريده و از هر وسيلهاى غير از او قطع گرديد، به او پناه جسته مىشود.
بيان: ربط تكوينى موجودى كه عين فقر است، تنها به خدايى است كه عين غناست و اين پيوند گرچه در حال عادى محجوب و مستور است، ليكن در حالت اضطرار مكشوف و مشهود خواهد بود و در همه احوال تنها ملجأ هر مخلوق فقط خداوند است و در حال عادى كه فيض به وسيله اسباب و علل ظاهرى به مخلوقِ نيازمند مىرسد، همه آن وسايط، مجارى فيض است، نه فيّاض.
*مناجات
پروردگارا! راههاى رسيدن به عرفان واقعى كه مشعلهاى فروزانش را در قلّههاى مرتفع دلهاى ما نصب فرمودهاى در پيش پاى ما هموار فرما.
خداوندا! يك بار ديگر نسيمى از بارگاه ربوبىات را بر فضاى جان تفتيده ما بفرست و چهرههاى غبارآلود و افسرده ما را پاك و فروزان فرما.
بارالها! ما انسانهاى كوتهبين را به آن سعادتى كه در نهاد ما به وديعت نهادهاى آگاه نموده و به منبع بىنهايت جوشان ايمان كه در اعماق وجود ما به جهت عدم توجّه به آن راكد مانده است، مطلع فرما.
خدايا! اى روشنايىبخش خلوتسراى تحيّر، پردههاى ظلمانىِ جهل و نادانىهاى دانشنما را از مقابل يدگانم بردار، تا چهره واقعى اشيا را كه هريك آيت و نشانه مخصوصى از جلال و جمال ابديت را نشان مىدهد، ببينم.
پروردگارا! اى داناى مطلق، پرتوى از انوار خورشيد عظمتت را فرا راه ما بتابان تا در سير و سياحت در گلشن جهان و هستىِ خويش، آن دانههاى معرفت و بينش را كه براى ما ارزش حياتى دارند، لگدمال نكنيم.
خداوندا! حسّ جهانبينى ما را به عشق به حقيقتيابى مبدّل فرما، و دانش ما و بينشهاى محدود ما را از آلودگى به هوى و هوس بركنار فرما.
بارالها! طعم لذيذ و جانبخش عرفان به خودت را به ذائقه خشكيده ما بچشان، و دستى از سر لطف و محبّت بر دل و ديده ما بنواز تا انسان زيستن و در حيات طيب زندگى كردن را بفهميم.
خدايا! آن شعاع الهى كه در درون ما انسانها فروزان شده است دليل راه به منزلگه ملكوت است، آن ملكوتى كه سلوك به بارگاه الهى در انحصار اوست، دست ما را بگير تا بتوانيم در جاذبه شعاع ملكوت قرار گيريم.
اى داناى حيكم، و اى خالق بىهمتا! تو آگاهى كه من در هنگام نوشتن سطور اين اثر نه به سخنپردازى عشق مىورزيدم، نه از ساختن جملات زيبا و خوشايند لذّتى به من دست مىداد و نه از نشستن در گوشه اطاق كار و انديشيدن و ورق زدن كتابهاى جامد احساس شعف و شادى داشتم، نيروى نشاطى كه تحريكم مىكرد و خستگىها و ساير تلخىها را فراموشم مىساخت، اُنس به كلمات دُرربار ذوات قدسى معصومين عليهمالسلام و عشق به فهم و درك معارف الهى اهل بيت عصمت و طهارت عليهمالسلام بوده و است.
بارى! آنگاه كه زبانِ دهان بسته ولى زبانه قلم با اشك چشم همراه مىشود،
حلاوتى به بار مىآورد كه قابل توصيف نيست.
سينه از آتشِ دل در غمِ جانانه بسوخت*** آتشى بود درين خانه كه كاشانه بسوخت
تنم از واسطه دورىِ دلبر بگداخت *** جانم از آتشِ مهرِ رخِ جانانه بسوخت
سوزِ دل بين كه ز بس آتشِ اشكم دلِ شمع*** دوش بر من ز سرِ مهر چو پروانه بسوخت
آشنايى نه غريبست كه دلسوزِ منست*** چون من از خويش برفتم دلِ بيگانه بسوخت
خرقه زهد مرا آبِ خرابات ببرد*** خانه عقلِ مرا آتشِ ميخانه بسوخت
چون پياله دلم از توبه كه كردم بشكست*** همچو لاله جگرم بى مى و خمخانه بسوخت
ماجرا كم كن و باز آ كه مرا مردمِ چشم *** خرقه از سر بدر آورد و بشكرانه بسوخت
تركِ افسانه بگو حافظ و مىنوش دمى *** كه نخفتيم شب و شمع بافسانه بسوخت
حجت الاسلام والمسلمین سيّد على طباطبايى
نظر شما