جمعه ۲۶ تیر ۱۳۹۴ - ۱۱:۵۶
سلسله طولی جهان هستی از ناسوت تا لاهوت/ اسم اعظم الهی چیست؟

حوزه / اين فصل، قلّه رفيع و اوج عظمت اين دعاى نورانى است، زيرا متن و جامع تمام فصول آن است وانسان چنين معرفت پيدا كند كه تمام شئون ربوبى را در وادى خلافت و ولايت تكوينى، درخواست كند.

به گزارش سرویس علمی فرهنگی خبرگزاری «حوزه»نگارنده شرح دعای سحر، درفصل پایانی آن که قلّه رفيع و اوج عظمت این دعا ست چند نكته و اصل پيرامون شأن الهى:بیان می کند.

«اَللّـهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ بِما اَنْتَ فيهِ مِنَ الشَّأْنِ وَالْجَبَرُوتِ، وَاَسْئَلُكَ بِكُلِّ شَأْنٍ وَحْدَهُ وَ جَبَرُوتٍ وَحْدَها، اَللّـهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ بِما تُجيبُنى بِهِ حينَ اَسْئَلُكَ فَاَجِبْنى يا اَللّه‏ُ»

خداوندا! از تو درخواست مى‏كنم هرچه كه در آن شأن و جبروت تو جمع است، و هر شأنى را تنها و هر جبروتى را تنها نيز مسئلت مى‏كنم.

خدايا! از تو درخواست مى‏كنم به حقّ آن چيزى كه اگر تو را به آن چيز بخوانم اجابت مى‏كنى، پس تو اى خداى مهربان دعايم را اجابت فرما.

 اين فصل، قلّه رفيع و اوج عظمت اين دعاى نورانى است، زيرا متن و جامع تمام فصول آن است، سبحان اللّه‏! از عظمت وجودى انسان كه در دعا اين جدى‏ترين حالات روحى مى‏تواند به جايى برسد، و اين چنين معرفت پيدا كند. كه تمام شئون ربوبى را در وادى خلافت و ولايت تكوينى، درخواست كند. چند نكته و اصل پيرامون شأن الهى:

يكم: در جهان هستى نمى‏توان شأنى را تصوّر نمود مگر اين كه شأن واجب تعالى در آن محقق مى‏باشد. بلكه آن خود شأنى از شئون واجب تعالى است.  

*براى حق‏تعالى در هر ظهورى شأن مخصوص است.

دوم: بر اساس اين كه هر سؤالى مستلزم تجلّى شئون جديد است، و هرلحظه سؤال جديد و درخواست تازه از طرف موجودهاى امكانى مطرح است، لذا براى حق سبحانه و تعالى در هر ظهورى شأن مخصوص است، «يَسْأَلُهُ مَن فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ» 

نور الهى هر لحظه فيض جديدى دارد و كار تازه‏اى انجام مى‏دهد.

سوم: شأن ذات اقدس اله همان فيض اوست. قرآن كريم از يك سو خداى سبحان را نور آسمان‏ها و زمين مى‏نامد، «اللّه‏ُ نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ» ، و از سوى ديگر براى او درهر لحظه شأن و فيض جديدى را ثابت مى‏داند، «كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ» ، پس نور الهى هر لحظه فيض جديدى دارد و كار تازه‏اى انجام مى‏دهد.

بر اين اساس نه لحظه‏اى نياز موجودات به خدا پايان مى‏يابد و نه ذرّه‏اى فيضِ خداوند از آنها برگرفته مى‏شود. هم از آن سو پيوسته خداوند در فيض بخشى است و هر لحظه شأن جديد و فيضى تازه از او ظهور مى‏كند. و هم از اين سو انسان و ديگر پديده‏هاى هستى، نياز خود را به درگاه او مى‏آورند.

چهارم: راز خالقيتِ خداوند سبحان اين است كه خودِ هستى «هبتُ اللّه‏» است و اشيا پيش از افاضه خدا هيچ وجودى ندارند و هرچه هست خالق است و فيض او، و همه اتكا و تعلّق مخلوقات به خالق آنهاست و جهان بى اين وابستگى هيچ‏اند ، يعنى همه ممكنات از شئون او و هر موجودى در حدّ سعه وجودى خود مظهر اسما و صفات وى است «كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ» ، نه وَسمَه نياز، آنى موجود امكانى را رها مى‏كند، زيرا رهايى از نياز يعنى قطع ارتباط، و معلوم است كه قطع پيوند از موجودى كه حقيقت ربط است، عين نيستى اوست، و نه لحظه‏اى فيض هستى از خداى «دائم‏الفيض على‏البريّه» قطع مى‏شود، واگر لحظه‏اى فيض  خدا بريده شود در همان يك لحظه درخواست مخلوقات بى پاسخ مى‏ماند. شأن جديد و فيض تازه خداى سبحان از صفات فعل اوست.

پنجم: شأن جديد و فيض تازه ذات اقدس اله در «كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ» ، از صفات فعل او محسوب مى‏شود و آنچه در كتاب و سنّت به عنوان اراده خداوند مطرح است، غالبا همين اراده فعلى است كه صفت فعل است (نه صفت ذات) و از مقام فعل او انتزاع مى‏شود، نه آن كه عين ذات واجب باشد. ششم: «يوم» در عرف به معناى پاره‏اى محدود از امتداد زمان است، كم باشد يا زياد، و از اين رو هم بر فاصله بين طلوع و غروب خورشيد اطلاق مى‏شود و هم بر پاره‏اى محدود از امتداد زمان مقاطع وسيع‏ترى از زمان، ولى در فرهنگ قرآن كريم يوم به معناى «ظهور» آمده است، در اين آيه (كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ»، يوم به معناى متعارف آن نيست، زيرا خود يوم به معناى متعارف نيز شأن جديد فيض خداست و چون الفاظ براى ارواح معانى وضع شده است، اين گونه استعمال حقيقى است، نه مجازى.

هفتم: در آيه كريمه «كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ»، اشاره لطيفى به سريان نور الهى در افعال و صنايع بديع او دارد، به طورى كه هيچ ذره‏اى در زمين و آسمان‏ها وجود ندارد مگر اين كه از مجالى نور او و از مظاهر جمال و جلال او، و از مطارح اشعه فروغ اوست، و اين كلام دُرربار امام العارفين اميرالمؤمنين عليه‏السلام مؤيد اين اصل است كه فرمود: «ما رأيت شيئا الاّ و رأيت اللّه‏ قبله»  امّا «جبروت» كه از جبر در مقابل كسر، براى انجبار نقايص ممكنات است، كه آن نقص امكانى با افاضه و احسان الهى جبران مى‏گردد، يعنى فيض وجود به آنها عطا مى‏شود و موجود مى‏گردند. و ممكن است «جبروت» از مادّه جبّار باشد تا اشاره به غايت عظموت و جلال الهى باشد. كه فهم و درك آن رفيع‏تر از اوهام و عقول است. 

*«جبروت» در اصطلاح اهل حكمت و عرفان

امّا «جبروت» در اصطلاح اهل حكمت و عرفان، اطلاق مى‏شود بر عالم عقول مجرده. صدرالمتألهين رحمه‏الله عالم عقول كليّه را جبروت مى‏نامد، زيرا عقول كليّه در مرتبت كمالند و جبران نواقص مادون مى‏كنند كه عالم ملكوت و عالم ناسوت باشد.

بيان مطلب آن است كه اهل حكمت و معرفت در يك تقسيم بندى، سلسله طولى جهان هستى را اين چنين تبيين مى‏كنند: كه از اين سوى اوّل عالم ناسوت است كه به آن دنيا و عالم طبيعت نيز مى‏گويند، مرحله بعدى عالم ملكوت است كه به آن عالم برزخ صعودى و عالم مثال منفصل نيز مى‏گويند كه محيط بر عالم ناسوت است و احاطه وجودى بر مادون دارد، از اين جهت عالم ملكوت باطن عالم ناسوت و دنيا است. عالم جبروت احاطه وجودى بر عالم ملكوت دارد و عالم ملكوت احاطه وجودى بر عالم ناسوت دارد. مرحله بعدى عالم جبروت است كه به آن عالم عقول مجرده نيز مى‏گويند كه محيط بر عالم ملكوت است و احاطه وجودى بر آن دارد و از اين حيث باطن عالم ملكوت است، مرحله بعدى عالم لاهوت است كه عالم اله مى‏باشد و محيط بر عالم جبروت است و احاطه وجودى بر تمام عوالم مادون دارد و باطن همه آنها است،

«وَاللّه‏ُ مِن وَرَائِهِم مُحِيطٌ» .

مؤمنان شب‏زنده دار و سالكان كوى وصال در مناجات عارفانه سحر، بعد از درخواست اسما و صفات جمالى و جلالى براى تخلّق به اخلاق الهى و متّصف شدن به اوصاف ربوبى، تمام شأن و فيض خداى سبحان را مسئلت مى‏كنند و جميع جبروت را براى جبران از هرچه نقص امكانى است خواهانند: «اَللّـهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ بِما اَنْتَ فيهِ مِنَ الشَّأْنِ وَالْجَبَرُوتِ، وَاَسْئَلُكَ بِكُلِّ شَأْنٍ وَحْدَهُ وَ جَبَرُوتٍ وَحْدَها»

امّا در جملات پايانى اين دعاى نورانى كه به سرّ عجيب و رمز لطيفى اشاره دارد و غير از اولياى كمّل كسى از آن آگاهى ندارد.  از آنجايى كه اسماى الهى همگى از مظاهر اسم اعظم‏اند كه اسم اعظم محيط  بر آنها و جامع همه آنهاست، و به طور وحدت و بساطت بر همه اسما حكومت دارد در ابتداى سلوك مظاهر اسم اعظم مورد سؤال سالك  است و در پايان  سلوك خود اسم اعظم را مسئلت مى‏كند.و بر كليه آنها غلبه و سلطنت دارد، چون اين حقيقت بر قلب عرشى سالكى كه به مقام اسم اعظم تحقق فعلى يافته نكشف شد، مى‏بينيد كه در ابتدا سلوكش مظاهر اسم اعظم مورد سؤالش بودند در پايان سلوك خود اسم اعظم را مسئلت مى‏كند «اَللّـهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ بِما تُجيبُنى بِهِ حينَ اَسْئَلُكَ».

خداوندا! از تو درخواست مى‏كنم به حقّ آن چيزى كه اگر تو را به آن چيز بخوانم اجابت مى‏كنى، چه چيزى است كه اگر خداوند سبحان به آن خوانده شود اجابت قطعى است؟

هرگاه انسان سالك بتواند به توفيق الهى به آن بارگاه رفيع و عظيم بار يابد كه اسم اعظم الهى را بشناسد، منتهى نه مفهوم و لفظ آن را، چون اسم اعظم مفهومى و لفظى نيست، بلكه به حقيقت آن نايل گردد، بطور يقين مى‏داند دعا به اسم اعظم مفهومى و لفظى نيست واسطه اسم اعظم مستجاب است. پس منظور از «بِما تُجيبُنى بِهِ حينَ اَسْئَلُكَ»، ممكن است اين باشد كه خداوندا تو را به حق اسم اعظم دعايم را مستجاب كن.

همين حقيقت در بعضى از دعاها به صورت بازتر مطرح شده است، نظير دعاى نورانى شب عرفه، در بعضى از فقراتش آمده: «وَبِاسْمِكَ الْمَخْزُونِ الْمَكْنُونِ الْمَكْتُوبِ الطّاهِرِ، اَلَّذى اِذا دُعيتَ بِهِ اَجَبْتَ، وَاِذا سُئِلْتَ بِهِ اَعْطَيْتَ»

اسم اعظم يعنى: نام خداى كه گوهر مخزون و درّ مكنون و سرّ مكتوب است

و به آن نام كه گوهر مخزون و درّ مكنون و سرّ مكتوب پاك توست كه بدان نام هركه تو را خواند اجابت كردى و هرچه به آن نام از تو درخواست كردند عطا فرمودى. «وَبِاسْمِكَ الَّذى تَرْتَعِدُ مِنْهُ فَرآئِصُ مَلائِكَتِكَ»، و به آن نامى كه از شنيدنش اندام ملايك مرتعش گردد. «وَبِاسْمِكَ الَّذى دَعاكَ بِهِ مُوسَى بْنُ عِمْرانَ مِنْ جانِبِ الطُّورِ الْأَيْمَنِ فَاسْتَجَبْتَ لَهُ وَاَلْقَيْتَ عَلَيْهِ مَحَبَّةً مِنْكَ». 

و به آن نامى كه موسى بن عمران تو را بدان نام از جانب طور سينا خواند و تو او را اجابت كردى و محبّتت را بر او القا كردى. «وَبِاسْمِكَ الَّذى دَعاكَ بِهِ حَمَلَةُ عَرْشِكَ وَجَبْرَئيلُ وَميكآئيلُ وَاِسْرافيلُ وَحَبيبُكَ مُحَمَّدٌ صلى‏الله‏عليه‏و‏آله وَمَلائِكَتُكَ الْمُقَرَّبُونَ، وَاَنْبِيآؤُكَ الْمُرْسَلُونَ وَعِبادُكَ الصّالِحُونَ مِنْ اَهْلِ السَّمواتِ وَالْأَرَضينَ».

و آن نامى كه جميع ملائكه حاملان عرش تو و جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل و حبيب تو حضرت محمد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و فرشتگان مقرّب و انبيا و بندگان صالح از اهل آسمان و زمين‏ها همه تو را بدان نام خواندند. اين نام همان اسم اعظم الهى است، اوليايى كه با اين حقيقت در ارتباط باشند، دعايشان مستجاب است.

اين دعاى عظيم الشأن سحر كه با «اَللّهُمَ» شروع و با «يا اللّه‏» ختم مى‏شود، و از صدر تا ذيل آن هيچ سخنى از دنيا و آخرت نيست، نه از نعمت‏هاى دنيا خبرى است و نه از بهشت و جنّات آخرت، زيرا اگر براى عدّه‏اى بهشت عزيز و لذيذ است، براى اولياى خاص الهى بهشت‏آفرين عزيزتر است. پس اين دعاى عارفان، و مناجات واصلان، و راز و نياز اولياء اللّه‏ است.

دعاى سحر، دعاى عارفان و مناجات واصلان و راز و نياز اولياء اللّه‏ است

 اى نسيمِ سحر، آرامگهِ يار كجاست؟

 منزلِ آن مهِ عاشق كشِ عيّار كجاست؟

شبِ تار است و رهِ وادىِ ايمن در پيش

 آتشِ طور كجا موعدِ ديدار كجاست؟

هر كه آمد به جهان نقشِ خرابى دارد

 در خرابات بگوييد كه هشيار كجاست؟

آن كسست اهلِ بشارت كه اشارت داند

 نكته‏ها هست بسى، محرمِ اسرار كجاست؟

 امّا «اللّه‏» برترين نام از نامهاى ذات مقدسى است كه هستى صِرف و جامع و مبدأ همه كمالات وجودى و منزّه از هر نقصى است، و چون آن ذات اقدس جامع همه اسماى حسنى و صفات نيكوست، گفته مى‏شود: اللّه‏ اسم ذاتى است كه جامع همه كمالات است.

در ميان اسماى لفظى خداى سبحان اسم مبارك «اللّه‏»، اسم جامع و اعظم است و ساير اسماى الهى با واسطه يا بى واسطه، زير پوشش اين نام مقدس است.

مثلاً اسم «شافى» كه از اسماى جزئيه است زير پوشش «رازق» و رازق تحت پوشش «خالق» و خالق زير پوشش «قادر» و قادر زير پوشش اسم جامع و اعظم «اللّه‏» است. بنابراين اسم «اللّه‏» نسبت به نام‏هاى ديگر خداوند «اسم اعظم» است.

مرحوم صدوق در كتاب عظيم الشأن «التوحيد» اين روايت نورانى را از وجود مبارك اميرمؤمنان عليه‏السلام نقل مى‏كند كه: «... فَقالَ عَلىُّ بنُ الحُسَينِ عليه‏السلام: حَدّثَنى اَبى، عَنْ اَخيهِ الحَسَنِ، عَن اَبيهِ اَميرِالمؤمنين عليه‏السلام: اَنَّ رَجُلاً قامَ اِلَيهِ: فَقالَ: يا اميرالمؤمنين، اَخبِرنى عَن «بسم اللّه‏ الرّحمن الرّحيم» ما مَعناهُ؟ فَقالَ: اِنَّ قَولَكَ: اللّه‏ُ، اَعْظَمُ اسمٍ مِنْ اَسماءِ اللّه‏ِ َزَّوَجَلَّ، وَ هُوَ الاسمُ الَّذى لايَنْبَغى اَنْ يُسَمّى بِهِ غَيرُ اللّه‏ِ وَلَمْ يُتَسَمَّ بِهِ مَخْلُوقٌ، فَقالَ الرَّجُلُ فَما تَفْسيرُ قَولِهِ «اللّه‏»؟ قالَ: هُوَ الّذى يَتألَّهُ اِلَيهِ عِنْدَ الحَوائجِ وَ الشَّدائِدِ كُلُّ مَخْلُوقٍ عِنْدَ انقِطاعِ الرَّجاءِ مِنْ جَميعِ مَنْ هُوَ دُونَهُ، وَتَقَطُّعِ الاَسبابِ مِنْ كُلِّ مَنْ سِواهُ» .

امام سجاد عليه‏السلام فرمود پدرم از برادرش و او از پدرش اميرالمؤمنين عليهم‏السلام خبر داد كه مردى نزد وى آمده و سؤال نمود: اى اميرمؤمنان! از معناى «بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم» به من خبر ده، امام عليه‏السلام فرمود: «اللّه‏» در كلام تو نامى از عظيم‏ترين نام‏هاى خداوند است و اين نامى است كه سزاوار نيست غير خدا را به آن ناميد و مخلوقى به اين نام ناميده نمى‏شود.

ربط تكوينى موجودى كه عين فقر است، تنها به خدايى است كه عين غناست. آن گاه پرسيد: معناى «اللّه‏» چيست؟ امام عليه‏السلام فرمود: آن كه هر مخلوقى به هنگام نيازمندى و سختى‏ها وقتى اميد از همه آنچه غير اوست بريده و از هر وسيله‏اى غير از او قطع گرديد، به او پناه جسته مى‏شود.

بيان: ربط تكوينى موجودى كه عين فقر است، تنها به خدايى است كه عين غناست و اين پيوند گرچه در حال عادى محجوب و مستور است، ليكن در حالت اضطرار مكشوف و مشهود خواهد بود و در همه احوال تنها ملجأ هر مخلوق فقط خداوند است و در حال عادى كه فيض به وسيله اسباب و علل ظاهرى به مخلوقِ نيازمند مى‏رسد، همه آن وسايط، مجارى فيض است، نه فيّاض.

*مناجات

پروردگارا! راه‏هاى رسيدن به عرفان واقعى كه مشعل‏هاى فروزانش را در قلّه‏هاى مرتفع دل‏هاى ما نصب فرموده‏اى در پيش پاى ما هموار فرما.

خداوندا! يك بار ديگر نسيمى از بارگاه ربوبى‏ات را بر فضاى جان تفتيده ما بفرست و چهره‏هاى غبارآلود و افسرده ما را پاك و فروزان فرما.

بارالها! ما انسان‏هاى كوته‏بين را به آن سعادتى كه در نهاد ما به وديعت نهاده‏اى آگاه نموده و به منبع بى‏نهايت جوشان ايمان كه در اعماق وجود ما به جهت عدم توجّه به آن راكد مانده است، مطلع فرما.

خدايا! اى روشنايى‏بخش خلوت‏سراى تحيّر، پرده‏هاى ظلمانىِ جهل و نادانى‏هاى دانش‏نما را از مقابل يدگانم بردار، تا چهره واقعى اشيا را كه هريك آيت و نشانه مخصوصى از جلال و جمال ابديت را نشان مى‏دهد، ببينم.

پروردگارا! اى داناى مطلق، پرتوى از انوار خورشيد عظمتت را فرا راه ما بتابان تا در سير و سياحت در گلشن جهان و هستىِ خويش، آن دانه‏هاى معرفت و بينش را كه براى ما ارزش حياتى دارند، لگدمال نكنيم.

خداوندا! حسّ جهان‏بينى ما را به عشق به حقيقت‏يابى مبدّل فرما، و دانش ما و بينش‏هاى محدود ما را از آلودگى به هوى و هوس بركنار فرما.

بارالها! طعم لذيذ و جان‏بخش عرفان به خودت را به ذائقه خشكيده ما بچشان، و دستى از سر لطف و محبّت بر دل و ديده ما بنواز تا انسان زيستن و در حيات طيب زندگى كردن را بفهميم.

خدايا! آن شعاع الهى كه در درون ما انسان‏ها فروزان شده است دليل راه به منزلگه ملكوت است، آن ملكوتى كه سلوك به بارگاه الهى در انحصار اوست، دست ما را بگير تا بتوانيم در جاذبه شعاع ملكوت قرار گيريم.

اى داناى حيكم، و اى خالق بى‏همتا! تو آگاهى كه من در هنگام نوشتن سطور اين اثر نه به سخن‏پردازى عشق مى‏ورزيدم، نه از ساختن جملات زيبا و خوشايند لذّتى به من دست مى‏داد و نه از نشستن در گوشه اطاق كار و انديشيدن و ورق زدن كتابهاى جامد احساس شعف و شادى داشتم، نيروى نشاطى كه تحريكم مى‏كرد و خستگى‏ها و ساير تلخى‏ها را فراموشم مى‏ساخت، اُنس به كلمات دُرربار ذوات قدسى معصومين عليهم‏السلام و عشق به فهم و درك معارف الهى اهل بيت عصمت و طهارت عليهم‏السلام بوده و است.  

بارى! آنگاه كه زبانِ دهان بسته ولى زبانه قلم با اشك چشم همراه مى‏شود،

حلاوتى به بار مى‏آورد كه قابل توصيف نيست.

 سينه از آتشِ دل در غمِ جانانه بسوخت*** آتشى بود درين خانه كه كاشانه بسوخت

تنم از واسطه دورىِ دلبر بگداخت *** جانم از آتشِ مهرِ رخِ جانانه بسوخت

سوزِ دل بين كه ز بس آتشِ اشكم دلِ شمع*** دوش بر من ز سرِ مهر چو پروانه بسوخت

آشنايى نه غريبست كه دلسوزِ منست*** چون من از خويش برفتم دلِ بيگانه بسوخت

 خرقه زهد مرا آبِ خرابات ببرد*** خانه عقلِ مرا آتشِ ميخانه بسوخت

چون پياله دلم از توبه كه كردم بشكست*** همچو لاله جگرم بى مى و خمخانه بسوخت

ماجرا كم كن و باز آ كه مرا مردمِ چشم *** خرقه از سر بدر آورد و بشكرانه بسوخت

تركِ افسانه بگو حافظ و مى‏نوش دمى *** كه نخفتيم شب و شمع بافسانه بسوخت

 حجت الاسلام والمسلمین سيّد على طباطبايى

 

اخبار مرتبط

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha