جمعه ۲ آذر ۱۴۰۳ |۲۰ جمادی‌الاول ۱۴۴۶ | Nov 22, 2024
علم

حوزه/دعاى ملكوتى سحر كه سراسر تبلور راه و روش سالكان و عارفان كوى خلافت اللّهى است، به راهيان اين راه چگونه خواستن را مى ‏آموزد.

سرویس علمی فرهنگی خبرگزاری «حوزه»، در ادامه شرح دعای سحر به بررسی معنای قدرت ومراتب علم الهی می پردازد.

«اَللّـهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ مِنْ قُدْرَتِكَ بِالْقُدْرَةِ الَّتِى اسْتَطَلْتَ بِها عَلى كُلِّ شَىْ‏ءٍ، وَكُلُّ قُدْرَتِكَ مُسْتَطيلَةٌ، اَللّـهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ بِقُدْرَتِكَ كُلِّها»

خداوندا! از تو درخواست مى‏كنم آن قدرت كاملت را كه بر همه اشيا احاطه دارد، در صورتى كه تمام مراتب قدرتت احاطه بر اشيا دارد، خدايا! پس درخواست مى‏كنم به حقّ تمام مراتب قدرتت.

تعريف جامع قدرت به طورى كه قدرت در مخلوق و واجب تعالى، هر دو را شامل شود: «صدور فعل از روى علم و اراده و اختيار» است، نه اين كه قدرت عين اين‏هاست، بلكه اينها به آن جهت كماليه كه يكى از كمالات وجود صرف الكمال است مشيرند.

بر اين اساس، اگر فعلى ولو از ممكنات از روى علم و اراده و اختيار صادر شود آن فعل مقدور است و آن جهتى كه جهت صدور آن فعل است، قدرت است. پس اگر جايى علم و اراده و اختيار ازلى و هميشگى شد، قدرت نيز ازلى خواهد بود و  

اين كه ذات اقدس اله از ازل عالم و مريد و مختار است از ازل نيز قدير است. بنابراين ازلى بودن علم و اراده و اختيار مؤكّد معنى قدرت خواهد بود نه منافى آن. بر همين اساس است كه حكماى متعالى مى‏گويند: قدرت در ما عين قوّه و امكان است و در واجب تعالى عين فعليت و وجوب است. و از اين مطلب روشن مى‏شود كه خداوند قادر چون مريد و عالم به فعل بوده، فاعل موجَب نيست و چون مختار بوده و على‏الاختيار فعل از او صادر شده، فاعل مضطر نيست. پس صدور فعل از او به علم او و صدور فعل از او به اراده او و صدور فعل از او به اختيار اوست، پس «هو القادر على الاطلاق ازلاً و ابدا ولايعجز عن شى‏ء».

*چون قدرت ازلى است تعطيل فيض لازم نیست.

و نيز معلوم شد چون قدرت ازلى است، پس صدور فعل مقدور ازلى مى‏گردد و تعطيل فيض لازم نمى‏ آيد.

و آنچه متكلمين گفته‏ اند كه در معناى قدرت صحت و امكان معتبر است و اين كه بايد برهه‏اى بگذرد تا فعل به عمل بيايد، اين چنين نيست و اينها در مفهوم قدرت معتبر نيست، و لازمه اين حرف متكلمين كه خداوند متعال در برهه‏اى از زمان «مغلول‏اليد» بنشيند و بعد به اين فكر بيفتد كه عالمى تشكيل داده و بساط خلق بگستراند، همان تفكّر يهودى‏ها است كه قرآن كريم فرمود: «وَقَالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللّه‏ِ مَغْلُولَةٌ»[1]، در حالى كه «غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَلُعِنُوا بِمَا قَالُوا بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ»[2].

مباحث تفصيلى پيرامون «قدرت» از ديدگاه متكلمين و حكماى الهى در اين مختصر نمى‏گنجد. قدرت از اُمّهات صفت‏هاى خداوند سبحان و در زمره «ائمه سبعه» است كه عبارتند از: حيات، علم، اراده، قدرت، سمع، بصر و تكلم. و اين صفات احاطه تامّ و شمول كلى دارد، اگرچه در تحقّق يافتن، به حيات و علم نياز دارد.  و قدرت در اين فصل از دعاى نورانى سحر، قدرت از اُمّهات صفت‏هاى خداوند سبحان چنان كه مقصود از «شى‏ء» شيئيّتِ تعيّنات صفاتى و اسمايى، يعنى اعيان ثابته در حضرت علمى مى‏باشد.

انسان سالك راه خليفه خداى قادر شدن را بدون مظهريت تامّ اسم «القادر» مسدود مى‏بيند.

بارى! دعاى ملكوتى سحر كه سراسر تبلور راه و روش سالكان و عارفان كوى خلافت اللّهى است، به راهيان اين راه چگونه خواستن را مى‏آموزد، وقتى انسانِ سالكِ داعى قدرت بيكران حق را در نظام هستى مشاهده مى‏كند و راه خليفه خداى قادر شدن را بدون مظهريت تامّ اين اسم مسدود مى‏بيند با حضور و خلوص از درگاه ايزد منّان مسئلت مى‏كند كه: *«اَللّـهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ مِنْ قُدْرَتِكَ بِالْقُدْرَةِ الَّتِى اسْتَطَلْتَ بِها عَلى كُلِّ شَىْ‏ءٍ».

و وقتى از شرك تثليث و ثنويّت رهايى يافت و شهد گواراى توحيد را چشيد و فهميد كه ذات اقدس اله قادر است و فقط اوست كه قادر است، مى‏گويد: «وَكُلُّ قُدْرَتِكَ مُسْتَطيلَةٌ».

و براى استجابت اين دعا آن قادر بى همتا را به تمام مراتب قدرتش سوگند مى‏دهد: «اَللّـهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ بِقُدْرَتِكَ كُلِّها».

*«اَللّـهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ مِنْ عِلْمِكَ بِاَنْفَذِهِ وَكُلُّ عِلْمِكَ نافِذٌ، اَللّـهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ بِعِلْمِكَ كُلِّهِ»

خدايا! از تو درخواست مى‏كنم نافذترين مراتب علمت را، در صورتى كه تمام مراتب علمت نافذ است، خداوندا! پس درخواست مى‏كنم به حق تمام مراتب علمت. پيرامون مباحث شريف اين فصل به حول و قوّه الهى به چند اصل و نكته اشاره مى‏شود:

يكم: علم، از افضل كمالات و اعظم فضايل است، چه اين كه علم از اشرف اسماء الهى و از صفات موجود بما هو موجود است، و هر موجودى تحقّقش به حقيقت علم زيادتر باشد، به مقام مقدّس حق و مرتبه قدس واجبى نزديكتر است. علم و وجود مساوق هم هستند، گستره شعاع هستى به اندازه شعاع نور علم است. و خلوّ از تمام حقيقت علم، خلوّ از تمام حقيقت وجود است. پس بر اين اساس دار وجود، دار علم است و هر ذره‏اى از موجودات به اندازه حظّ وجودى، حظّ از علم دارند. بيان مطلب اين است كه در فلسفه الهى اين بحث مطرح است كه علم يك قسم از وجود است، زيرا وجود تقسيم مى‏شود به وجود مادّى و وجود مجرّد و علم همان وجود مجرّد است كه وجودى است جمعى و ظهورى، امّا مرحوم صدرالمتألهين از اين معنا وسيع‏تر مى‏انديشد و مى‏گويد: نه اين كه علم قسمى از وجود است، بلكه علم و وجود مساوق با يكديگرند، هرجا وجود هست شعور و آگاهى نيز هست، يعنى سراسر هستى را شعور و آگاهى فراگرفته است پس هر موجودى، عالم و هر عالمى موجود است.

دوم: اگرچه قرآن كريم احاطه علمى حضرت احديّت به جميع اشيا و عدم غيبت و عُزُوب چيزى از قلمرو علم بى‏كران وى را مبسوطا به صورت متن بيان كرده است ولى اين مطلب به خاطر صعوبت و سنگينى كه دارد بدون تفسير و شرح عترت طاهرين عليهم‏السلام به خوبى روشن نمى‏شود كه آيا خداوند سبحان به تمام اشيا در حال معدوم بودن آنها هم عالم است يا فقط همراه با تحقّق آنها در خارج به آنها علم دارد، لذا در سؤالات شاگردان آنها اين گونه مباحث مطرح است، نظير اين حديث نورانى كه مرحوم كلينى نقل كرده است:

«... قُلْتُ لِاَبِى جَعْفَرٍ عليه‏السلام جُعِلْتُ فِداكَ اِنْ رَاَيْتَ اَنْ تُعَلِّمَنى هَلْ كانَ اللّه‏ُ جَلَّ وَجْهُهُ يَعْلَمُ قَبْلَ اَنْ يَخْلُقَ الخَلْقَ اَنَّهُ وَحْدَهُ؟ فَقَدِ اخْتَلَفَ مَوالِيكَ فَقالَ بَعْضُهُم: قَدْ كانَ يَعْلَمُ قَبْلَ اَنْ يَخْلُقَ شَيْئا مِنْ خَلْقِهِ وَ قالَ بَعْضُهُم: اِنّما مَعْنَى يَعْلَمُ يَفْعَلُ فَهُوَ اليَومَ يَعْلَمُ اَنَّهُ لا غَيْرُهُ قَبْلَ فِعْلِ الاَشياءِ. فَقالُوا: اِنْ اَثْبَتنا اَنَّهُ لَمْ يَزَلْ عالِما بِاَنَّهُ لا غَيْرُهُ فَقَدْ اَثبَتنا مَعَهُ غَيْرُهُ فى اَزَلِيَّتِهِ؟ فَاِنْ رَأيْتَ يا سَيِّدى اَنْ تُعَلِّمَنى ما لا اَعْدُوهُ اِلى غَيرِهِ؟ فَكَتبَ عليه‏السلام: ما زالَ اللّه‏ُ عالِما تَبارَكَ وَ تَعالى ذِكْرُهُ» .

فضيل گويد: به امام باقر عليه‏السلام عرض كردم، اگر مصلحت بدانيد به من بفهمانيد كه آيا خداى سبحان پيش از اين كه مخلوق را بيافريند، مى‏دانست كه يكتاست؟ زيرا دوستان شما اختلاف نظر دارند، بعضى گويند: پيش از آن كه مخلوقى آفريند عالم بود و بعضى گويند: همانا «مى‏داند» به معناى «مى‏آفريند» است، پس خدا امروز مى‏داند كه پيش از خلقت اشيا يگانه بوده و اينها گويند اگر ثابت كنيم كه او هميشه به يگانگى خود عالم بوده است، در ازل با او چيزى ثابت كرده‏ايم، اى مولاى! من اگر صلاح بدانيد به من بياموزيد چيزى را كه از آن تجاوز نكنم، وجود مبارك امام باقر عليه‏السلام نوشت: همواره در ازل خداوند عالم بوده است.

 بحث درباره علم واجب از سه جهت سخت است: اوّل، صعوبت خود مسأله علم و تعقل. دوم، دشوارى تحقق علم بدون معلوم خارجى چنان كه براى اصحاب و شاگردان ائمه معصومين عليهم‏السلام حل نشده بود. و سوم، اين كه سرمايه بحث و تحقيق همانا الفاظ و مفاهيمى است كه بشر آنها را براى معانى امكانى استعمال مى‏كند گرچه الفاظ براى ارواح معانى وضع شده است و تفاوت تشكيكى مصاديق، مايه مجاز شدن استعمال آن در برترين مصداق كه واجب تعالى است نخواهد بود ولى درك آن مرحله خاص كه با مراحل ديگر فرق عميق دارد و تطبيق مفاهيم كلى بر آن مرتبه ممتاز سهل نيست.

 سوم: علم يا حضورى است يا حصولى، زيرا معلوم يا وجود است يا مفهوم است يا ماهيت، اگر معلوم وجود شد علم به آن مى‏شود حضورى و اگر مفهوم يا ماهيت شد علم به آن مى‏شود حصولى، صورتى كه در علم حصولى در ذهن حاصل مى‏شود همواره كلى خواهد بود و قابل صدق بر كثيرين است. براى اثبات اين كه علم خداى سبحان به ذات و به ماعدا، حضورى است، زيرا علم واجب منزّه از ذهنيت مى‏باشد، براهينى در كتاب‏هاى فلسفى اقامه شده است كه تفصيل آن دراين مختصر نمى‏گنجد.

چهارم: بر اساس جهان‏بينى توحيدى همان‏طورى كه هر وجودى دروجود واجب تعالى فانى است، هر علمى نيز فانى در علم واجب تعالى خواهد بود، زيرا اصلاً چيزى در مقابل شى‏ء نامتناهى قرار نمى‏گيرد بلكه در آن هضم شده و مستهلك مى‏گردد، و اگر سهمى از هستى يا علم براى موجود يا عالمى ثابت شود همانا ظهور آن هستى بى‏كران يا تجلّى آن علم بى‏پايان مى‏باشد.

پنجم: ثبوت وصفِ علم ذات به ذات براى واجب‏تعالى به نحو ضرورت ازلى

است، زيرا علم ذات اقدس اله به ذاتش عين وجودش مى‏باشد و وجود او ضرورى ازلى است، بر اين اساس برهان اثبات وصف علم ذات واجب‏تعالى به ذات خود با بررسى نحوه هستى ذات خواهد بود بدون استمداد از مبادى ديگر.

 ششم: علم از آن جهت كه به معناى كشف و ظهور است با غيب و خفاء و بطون هماهنگ نيست لذا غيب از آن لحاظ كه غايب است معلوم نخواهد بود، چنان كه باطن از آن حيث كه باطل است معلوم نيست، و توسعه قلمرو علم به غيب و شهادت معناى خاص خود را داراست و آن اين كه غيب مطلق در جهان هستى

وجود ندارد، بطورى كه چيزى غايب باشد حتى براى خود يا براى علّت خويش اگر معلول است. بلكه منظور از غيب نِسبى است نه نَفس، بنابراين تقسيم جهان به غيب و شهادت و تنويع متعلّق علم به دو نوع، امرى است قياسى و نسبى، يعنى بعضى از موجودها از برخى موجودهاى ديگر غايب‏اند گرچه براى خود يا علّت

خويش غيبى ندارند. از اين جهت واجب تعالى كه هستى محض و نامحدود است نه براى خود غايب بوده و نه چيزى براى او غايب محسوب مى‏گردد.

هفتم: علم ذات اقدس اله به اشيا به نحو علم حضورى است نه حصولى، زيرا علم او به ذات خويش، علم اجمالى به همه ممكن‏ها است و با علم به ذات خود به همه ممكنات، عالم است و اين علم هم حضورى است. ولى علم تفصيلى واجب به اشياء مقارن تحقّق آنها است. اين قول را صدرالمتألهين به اكثر متأخرين نسبت مى‏دهد. خلاصه اين قول آن است كه واجب دو نوع علم دارد: 1. علم اجمالى كه مقدّم بر اشياست و عين ذات واجب است. 2. علم تفصيلى كه مقارن اشياست.

هشتم: براى علم خداى سبحان همانند ديگر اسما و صفات به طور كلى دو مقام و دو مرتبه است، يكى علم ذاتى كه از شئون و تجلّيات ذاتى است، و ديگر علم فعلى كه همانند ديگر اسما و صفات فعليه كه به تجلّى به فيض مقدس براى حق ثابت است.

علم فعلى از ديدگاه اشراقيين مناط علم تفصيلى است، بعضى از حضرات اهل  حكمت و معرفت در نقد آن مى‏گويند: «اين مطلب گرچه خلاف تحقيق است، بلكه علم تفصيلى در مرتبه ذات ثابت است و كشف و تفصيلِ علم ذاتى از علم فعلى بالاتر و بيشتر است. ولى اصل مطلب كه نظام وجود علم فعلى تفصيلى حق است، ثابت و محقّق است.»

نهم: در باب علم مطرح است كه علم ذاتا از سنخ وجود است و فوق مقوله است و در هيچ مقوله‏اى نمى‏باشد، امّا همان‏گونه كه بر مبناى فلسفه اصل وجود داراى مراتب تشكيكى است، برخى از مراتب آن منزه از ماهيت است و پاره‏اى از مراتب آن همراه با ماهيت‏هاى جوهرى و عرضى است، علم نيز مراتب كثيره‏اى دارد كه برخى از مراتبش مبراى از ماهيت است و بعضى مراتب آن همراه با ماهيت كه برخى آن را از مقوله كيف نفسانى مى‏دانند، دسته‏اى از مقوله انفعال و پاره‏اى از مقوله اضافه.

*درك صحيح از علوم الهى مخصوص صاحبدلان است

دهم: بايد در اين مقام اعتراف نمود كه درك صحيح از علم، مخصوص صاحبدلانى است كه از مشكات نبوت و مصباح ولايت با رياضت‏هاى علمى و عملى بهره‏مند شده‏اند، آن نفوس قدسى با آن صفا و نورانيّت كجا، و ما و امثال ما كجا! كه دم از اين‏گونه علوم مى‏زنيم، در حالى كه از علم به جز مفهوم لفظى آن و از علوم رمزى انبيا و اوليا و رواياتشان به جز خطوطى نوشته شده چيزى نمى‏دانيم.

چه نيك سرود عارف شيرازى:

 مدّعى خواست كه آيد بتماشاگهِ راز***** دستِ غيب آمد و بر سينه نامحرم زد

عقل مى‏خواست كزان شعله چراغ افروزد***** برقِ غيرت بدرخشيد و جهان برهم زد

 گرفتاران ظلمت عالم طبيعت كه نظر و همّت خود را تنها به جهان مادّى دوخته‏اند و به تار عنكبوت‏هايى كه از زرق و برق مادّيات تنيده شده چنگ مى‏زنند، آنها را نرسد كه با اين ديده‏هاى كور، انوار علوم الهى و تجلّيات ذات و صفات و اسما را مشاهده نمايند، زيرا نور را به جز نور درك نمى‏كند و عالم را به جز عالم نمى‏شناسد.

بارى! هرگاه از اين ظلمت‏آباد ظالم‏سرا بيرون رفتيم و از اين خانه وحشتناك خراب‏آباد جدا گشتيم و به سوى خدا و رسولش صلى‏الله‏عليه‏و‏آله هجرت نموديم و مشمول عنايت ربّانى شديم، آن وقت ممكن است توان مشاهده جمال و بهاء و نور و علم الهى را پيدا كنيم.

بر همين اساس است كه انسان‏هاى از خودرسته و راهيان كوى خلافت الهى براى به حدّ نصاب رسانيدن كمالات از ذات اقدس الهى مسئلت مى‏كنند كه: «اَللّـهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ مِنْ عِلْمِكَ بِاَنْفَذِهِ»، نافذترين مراتب علم را از آن عالم بى‏همتا مى‏خواهند، و به اين حقيقت نيز اعتراف دارند كه «وَكُلُّ عِلْمِكَ نافِذٌ».

و اين انسان‏هاى خداجو و سالكان باهمّت براى نيل به خواسته‏هايشان خداى سبحان را به عالى‏ترين و نافذترين مراتب علم سوگند مى‏دهند: «اَللّـهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ بِعِلْمِكَ كُلِّهِ».

حجت الاسلام و المسلمین سید علی طباطبایی

[1]. سوره مائده 5، آيه 64.

[2]. همان.
 

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha