به گزارش خبرگزاری حوزه، سرپرستار، مرد میانسال خونگرمی بود که اصرار داشت هیچ توضیحی از قلم نیفتد. از خستگی ولو شده بود توی صندلی پلاستیکی آبدارخانه. خستگی، زورش از پلکهای سرپرستار بیشتر بود ولی سوالهایمان را با دقت جواب میداد. نگرانمان بود و چهار پنج باری راههای انتقال ویروس را تکرار کرد. موهای کمپشتش از عرق به سرش چسبیده بود. از پیشانی و پشت گوشهایش مثل چشمه، عرق میجوشید، ولی چاییاش را داغداغ سر میکشید. لیوان را گذاشت توی سینک و با خنده گفت: «یکی برای پنج ساعت قبل بود. این یکی برای پنج ساعت بعد».
با آستین، عرق صورتش را گرفت. ماسکش را بالا کشید و بقیه حرفهایش را سر گرفت: «نظافت و ضدعفونی پیش پای شما انجام شده، امشب بیشتر سر و کارتون با مریضهاست.» پشت سرش راه افتادیم طرف رختکن. یک دست گان آبی و یک جفت دستکش و ماسک داد دست هر کداممان. دو سه قدم فاصله گرفت و راه افتاد طرف در. این پا و آن پا کرد. برگشت طرف ما. منمنی کرد و گفت: «جسارت نباشه، عمامهتون رو بردارید مطمئنتره!»
به قلم لیلا پارسافر
۳۱۳/۶۱