پنجشنبه ۲۸ فروردین ۱۳۹۹ - ۲۱:۴۸
روایت پانزدهم؛ ترشحات خطرناک

حوزه/ ضدعفونی تخت مریضِ فوت‌شده، تازه تمام شده بود که یاشار دو سه قدم به من نزدیک‌تر شد. نیروی خدماتی بیمارستان بود و کارمان را با او هماهنگ می‌کردیم. کمی این پا و آن پا کرد و با صدایی تودماغی گفت «داداش! بی‌زحمت دستگاه تنفسش رو شما بشور».

به گزارش خبرگزاری حوزه، ضدعفونی تخت مریضِ فوت‌شده، تازه تمام شده بود که یاشار دو سه قدم به من نزدیک‌تر شد. نیروی خدماتی بیمارستان بود و کارمان را با او هماهنگ می‌کردیم. کمی این پا و آن پا کرد و با صدایی تودماغی گفت «داداش! بی‌زحمت دستگاه تنفسش رو شما بشور»
گفتم چشم و نگاهی به شیلنگ‌های آویزان ونتیلاتور انداختم. هنوز دستم به شیلنگ‌ها نرسیده بود که یاشار وسط اتاق پا سست کرد «داداش! صبر کن برات عینک و آستین بیارم! ترشحاتش خطرناکه.»
خانم پرستار سرنگی را خالی کرد توی سرم مریض. از تخت فاصله گرفت و رو به یاشار صدایش را بالا برد «چرا این بنده خدا؟ مگه نه تا نیم ساعت قبل مریض کرونایی تو این لوله‌ها نفس کشیده؟»
راه افتاد طرف تخت دیگری و ادامه داد «درسته برای خدا اومدن تو دل خطر، ولی شماهام مراعاتشون کنید دیگه.»
یاشار نشسته بود پایین تخت کناری و داشت پیچ کیسه ادرار مریض را باز می‌کرد. دستپاچه نیم‌خیز شد. از لبه تخت سرک کشید و همان‌طور که بلند می‌شد بریده‌بریده گفت «خانم پرستار! من و شما چندماهه حقوق نگرفتیم؟ فرقمون با این طلبه‌ها چیه؟» عرق پیشانی‌اش را گرفت و گلویش را صاف کرد «اگه کار اونا جهادیه، کار ما هم جهادیه دیگه!»
پرستار مهلت نداد برای ختم قائله دهان باز کنم. شانه بالا انداخت و بلندتر از قبل گفت «چه مقایسه‌ایه؟ بالاخره که حقوقمونو میدن، نمیدن؟»
بعد هم با دستگاه فشارخون رفت سروقت بیمار تخت بعدی. آستین مریض را بالا کشید و زیر لب غر زد «به‌هرحال خدا رو خوش نمیاد! هر کی یه وظیفه‌ای داره!»
رفتم سروقت یاشار. دست دراز کردم برای گرفتن گالن ادرار و پرسیدم «داداش کی عینک و آستینا رو میاری؟»
سکوت یاشار خیلی طولانی نشد. دست گذاشت روی شانه‌ام و گفت «داداش! شرمنده، خانم پرستار راست میگه! شما لازم نیست زحمت بکشی، وظیفه خودم رو خودم انجام میدم».

به قلم لیلا پارسافر

۳۱۳/۶۱

اخبار مرتبط

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha