به گزارش خبرگزاری«حوزه»، استاد سید علی اکبر پرورش، یکی از اعضای حزب جمهوری اسلامی در کنار حضرات آیات، بهشتی، خامنهای، هاشمی رفسنجانی و دیگر بزرگان بود که فعالیت های سیاسی بسیاری در زمان انقلاب داشته است. مرتضی نجفی قدسی خاطراتی از این شخصیت انقلابی را در قالب کتاب «خاطراتی از استاد پرورش» به رشته تحریر درآورده که در شماره های گوناگون تقدیم حضور علاقمندان خواهد شد.
* محبت به اهل بیت علیهم السلام
ِقُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى وَ مَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فيها حُسْناً إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شَكُورٌ؛
بگو: از شما [در برابر ابلاغ رسالتم] هيچ پاداشى جز مودّت نزديكان [يعنى اهل بيتم] را نمىخواهم. و هر كس كار نيكى كند، بر نيكىاش مىافزاييم؛ يقيناً خدا بسيار آمرزنده و عطاكننده پاداش فراوان در برابر عمل اندك است.
عشق و دلدادگي استاد پرورش نسبت به پيامبر اكرم (ص) و ذرية طيبة او بسيار وافر بود و بروز و ظهور آن را در اكثر سخنرانيها و سلوك عملي ايشان ميديديم.
اولين كتابهايي كه از استاد پرورش در دورة جواني ايشان منتشر گرديد، «پيامبر در مكه» و «علي در مدينه» بود كه بسيار كتابهاي ارزشمندي در شناخت شخصيت پيغمبر اكرم(ص) و اميرالمؤمنين علي(ع) است.
بسيار از اوقات در ضمن سخنراني و يا تدريس در مدرسه و دانشگاه، در هنگام بيان فرمايشات اهلبيت(ع) منقلب ميشد و اشك از چشمانش جاري ميگرديد. اين امر حاكي از عشق عميق ايشان نسبت به اهلبيت عصمت و طهارت(ع) بود.
پیش از این به نمونهاي از اين عشق و دلدادگي، در سفر به مشهد و تشرف به حرم امام رضا(ع) اشاره كرديم. اين وضعيت در سفر كربلا و نجف به اوج خود میرسيد، به طوري كه گويي ميخواهد جان به جان آفرين تسليم كند.
حضور پر رنگ ايشان در هيئات مذهبي و مجالس روضهخواني حضرت اباعبدالله الحسين (ع) گوياي همين عشق و دلدادگي است.
از جمله كساني كه شيفتة معارف و شخصيت معنوي استاد پرورش گرديد، جناب استاد حاج علي انساني، از شاعران و مرثيه سرايان اهلبيت(ع) است كه حقيقتاً مريد استاد پرورش شد و سعي نمود تا برخي جلسات و محافل رابه منظور بهرهمندي از خرمن علم و دانش و معرفت استاد تشكيل دهد.
نمونهاي از آنها مجالس سخنراني استاد پرورش در حسينية صنف لباس فروشهاي تهران و يا سخنرانيهايي كه در منزل خود جناب آقاي انساني، جمعه شبها برگزار ميشد، بود. توصيف اين مجالس و سخنرانيها به گفتن نيست، فقط با شنيدن و ديدن ميسر است. جلسات بسيار پرشور و عارفانه و مالامال از عشق ورزي دلسوختگان و شيفتگان آستان حضرت اباعبدالله حسين (ع) بود.
در اين مجالس ابتدا استاد پرورش با بيانات عالمانه و عارفانه خود همگان را سيراب ميكردند و كمكم هيجان جلسه به اوج خود ميرسيد و صداي گريه از گوشه گوشة مجلس شنيده ميشد و اين بار نوبت به حاج علي انساني ميرسيد كه با اشعار و مرثيههاي محتشمگونة خود اين جمع سينه سوخته را به فيض برساند و يا بهتر بگوييم مست فيض نمايد.
استاد پرورش نيز پس از سخنراني هميشه پاي منبر مينشست و به استماع مديحهسرايي و مرثيهگويي جناب آقاي انساني ميپرداخت و مثل ابر بهاري اشك ميريخت و حقيقتاً گريههاي مستانهاي ميكرد.
استاد پرورش مرثيهسرايي جناب آقاي حاج علي انساني را بسيار ميپسنديد و به بنده ميفرمود: «اين آقاي انساني هم به شعرش عنايت شده است و هم به خواندنش و ميبينيد كه هر وقت و هر كجا بخواند، كاملاً با ديگران متفاوت است و جلسه جور ديگري ميشود.»
چقدر خوب است كه جلسات و هيئات مذهبي، شور و شعور را با هم داشته باشند و سعي كنند از بهترين دانشمندان و سخنوران ديني در كنار بهترين مادحين و ذاكرين اهلبيت(ع) استفاده كنند تا در پرتو اين شور و احساسي كه پديد ميآيد، جوانان و مستمعين از معارف قرآن و اهلبيت(ع) نيز بهره كافي ببرند.
البته سخنرانها هم اگر ميخواهند جاذبه داشته باشند، اولاً بايد مطالعه داشته باشند و صرف محفوظات كفايت نميكند. استاد پرورش براي هر سخنراني كه داشتند، شايد حدود يك صد ساعت مطالعه ميكردند. از این رو سخنرانيهاي ايشان بسيار پرمغز و قابل استفاده بود، به طوري كه اگر از نوار پياده شود، عيناً قابل كتاب شدن است. همانند سخنرانيهاي استاد شهيد مرتضي مطهري كه بسياري از آنها عيناً كتاب شده است.
ويژگي دومي كه سخنرانها بايد داشته باشند، «فن بيان» است. اين طور نباشد كه مصداق شعر سعدي باشد كه گفت: «گر قرآن بدين نمط خواني // ببري رونق مسلماني.»
به هر حال مجالس اهلبيت(ع) بايد شور و شعور را با هم داشته باشد و هم معرفت افزايي، و هم احساسات ديني و عاشقانه را پاسخگو باشد.
------------------------------
* زبان گويا و ادبيات عرفاني
قالَ رَبِّ اشْرَحْ لي صَدْري وَ يَسِّرْ لي أَمْري وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِساني يَفْقَهُوا قَوْلي؛
حضرت موسي گفت: پروردگارا! سينهام را [براى تحمل اين وظيفة سنگين] گشاده گردان، و كارم را برايم آسان ساز، و گِرِهى را [كه مانع روان سخن گفتن من است] از زبانم بگشاى، [تا] سخنم را بفهمند.
شان نزول اين آيات، مربوط به داستان حضرت موسي(ع) است. هنگامي كه ميخواست براي ابلاغ دعوت پروردگار نزد فرعون برود، از خداي متعال تقاضا كرد: اولاً شرح صدري به او عنايت كند تا بتواند با طمأنينه و تسلط بر خود و بدون واهمه به نزد او رود و ثانياً زباني بليغ و گويا و بدون لكنت داشته باشد تا بتواند حرفش را برساند و فرعون نيز فهم و درك مطالب او را داشته باشد.
البته پروردگار شيوة سخن گفتن با فرعون را نيز به او فرموده بود كه «فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَيِّناً لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشى» . يعني خداوند به حضرت موسي و هارون گفت: با فرعون به نرمي سخن بگوييد، شايد متذكر و بيدار شود و از خدا بترسد.
شيوة گفتاري استاد پرورش بسيار زيبا و دلنشين بود و حقيقتاً خداوند به او شرح صدري داده بود كه تحمل خيلي از بدرفتاريها و بداخلاقيها را داشت و همواره سعي ميكرد با بياني شيرين و نرم و لطيف، شاگردان خود را هدايت كند و آنها را با معارف اسلام آشنا سازد.
حتي در امر به معروف و نهي از منكر كه عمدتاً به شيوة زباني است، اين نرمي و لطافت بايد لحاظ شود. به خوبي به ياد دارم روزي با استاد پرورش براي خريد به مغازهاي رفته بوديم. ديدم استاد نگاهشان به جواني كه گردنبندي از طلا بر گردن آويخته بود، معطوف شد. به سمت او رفتند و با زباني بسيار مهربانانه گفتند: عزيزم، آيا شما مي دانيد كه طلا به عنوان زينت براي مردان حرام است؟! و خلاصه در عرض دو دقيقه گفتوگوي نرم و لطيف، كاري كردند كه آن جوان گردنبند طلا را از گردن خود درآورد.
زبان گفتاري استاد پرورش تنها در بيرون خوب نبود، در منزل هم بسيار عالي بود. بنده چون از دير زمان به منزل ايشان رفت و آمد داشتم، بارها شاهد شيوة برخورد و احترام ايشان نسبت به فرزندان و خانواده بوده ام.
با همين بچههايي كه الآن بحمدالله بزرگ شده اند، در كودكي طوري رفتار ميكردند و احترام مي گذاشتند و به گونه اي سخن ميگفتند كه ما تعجب ميكرديم. همين ادبورزي و شيوة گفتاري است كه بچه ها را مؤدب و صاحب كمالات مي سازد.
بنده در اوايل جواني هنگامي كه ديپلم گرفتم، به جبهه رفتم. گاهي دلتنگ استاد پرورش مي شدم و ناچار براي ديدار ايشان به تهران میآمدم. این در حالی بود كه خانوادة ما در اصفهان بودند. بنده سعي ميكردم هم جهت ديدار پدر و مادر به اصفهان بروم و گاهي هم براي ديدار استاد به تهران بيايم.
نكته اي كه برايم مهم بود، توجه ايشان به بندة كمترين، به عنوان يك شاگرد بود. ايشان در آن هنگام بالاترين مناصب را داشتند، يعني وزير و يا وكيل بودند و مشغلة فراوان داشتند. در عين حال از بنده به گرمي استقبال ميكردند و پس از يكي دو روز اقامت در تهران، بنده را با ماشين و يا حتي با موتور به در ستاد مركزي سپاه مي رساندند.
البته گاهي هم بنده از جبهه براي رفع دلتنگي خود براي ايشان نامه مينوشتم و هيچ انتظاري هم نداشتم كه استاد پرورش به عنوان وزير آموزش و پرورش، و يا نمايندة مجلس شوراي اسلامي، جواب نامة بنده را بدهند، و ليكن باز اين شاگرد كوچك خود را مورد لطف قرار مي دادند و نامه هايي را ارسال مي كردند، نثري بسيار زيبا و عرفاني داشت. مثل اينكه اين نامه ها را از اول براي چنين روزي و براي استفاده عموم مردم نوشته اند. از این رو هميشه كاربردي معنوي و سازنده دارد.
در اين نوشتار يك نامه از استاد پرورش كه مشحون از ادبيات عرفاني است، تقديم علاقه مندان و دوستداران ايشان مي نمايم و مابقي آن را ـ ان شاء الله ـ در آينده تقدیم میکنم.
نامهای عرفانی از استاد پرورش
بسمه تعالي
برادر رزمنده و مجاهد، جناب آقاي مرتضي نجفي قدسي، سلام عليكم!
نامة نامي و خامة گرامي شما را زيارت كردم. از ديار عشق بود و از ياري آشنا. سرشار از محبت بود و صفا.
برادرم، نور چشمم، از آواي ملكوتي صاحب نفسان آن ديار، در نيمة شب سخن گفته بوديد. از صداي روحبخش قرائت قرآنشان، از زمزمه هاي عشقشان، از مناجات عطرآگينشان، از ايثار و جهاد و پيكارشان. سلام خدا و رحمت و عنايت بيپايانش بر همة آنها باد!
برادرم، در آن فضاي الهي ما را هم فراموش نكنيد. «خواجه ميگريد كه ماند از قافله»!
عزيزم، عبدالقدوس كهنگي هندي گفت: من نميدانم، چرا خواجة لولاك كه به معراج رفت و به ملاقات دوست نايل آمد، به زمين بازگشت؟
آن عارف بزرگ در جواب او فرمود: به زمين بازگشت تا زمينيان را هم با خود ببرد و از آبشخور وصل بخوراند. او بازگشت تا خاكيان را هم به جوار قرب خداوندي برساند. هزاران رحمت و عنايت و لطف و صلوات خداوندي بر اين پيامبر نور، و بر اين زيباترين جلوهگاه جلوات خداوندي باد كه دوستان و ارادتمندانش را هم همچون خود ايثارگر و فيضآفرين ساخته است!
برادرم، آخرين مرحلة كمالي، يا از مراحل آخرين تكامل انسان، «موت اختياري» است. شنيدهايد كه از پيامبر اكرم نقل نمودهاند كه فرمود: «مَنْ أرادَ أَنْ يَنْظُرَ إلى مَيِّتٍ يَمْشى فَلْيَنْظُرْ إلى عَلِىِّ بْنِ أبي طالبٍ.»
آن جهادگران راه خداوندي هستند كه موت اختياري و حتي زيباترين نوع آن، يعني «شهادت» را برگزيدهاند. اميد آنكه همانسان كه نصيب همة اولياي خداوندي و مجاهدان راه او گشته است، نصيب همة مشتاقان ديگر هم بفرمايد! خدمت همة برادران عزيز سلام ميرسانم.
برادر شما، پرورش، 1/11/64
تبيين مطالب عرفاني اين نامه جاي خود دارد، ولي فقط به حديثي كه از پيامبر اكرم(ص) نقل فرمودند میپردازم. وجود مبارك حضرت امير(ع)، مسألة مرگ را نه تنها براي خود حل كرده، بلكه به مصداق حديث «مُوتُوا قَبْلَ انْ تَمُوتُوا» چون نفسانيت خود را ميرانده اند، هر لحظه آماده مرگ هستند. و از اين بالاتر حضرت امير قسم خوردند که والله پسر ابيطالب به «موت» مأنوستر است تا طفل به شير مادرش.
استاد پرورش نيز چنين روحيه اي داشتند كه از مرگ استقبال ميكردند ، چرا كه مشتاق «لقاءالله» بودند و حتي گاهي مي فرمودند: عزيزان، حضرت عزرائيل ملك زيبايي است، خيلي خوشگل است و اصلاً ترس ندارد. او خيلي عزيز است. طوري از او تعريف مي كردند كه انسان تصور ميكرد ايشان عزرائيل «ملك الموت» را ديده اند و اين طور شيفتة ملاقات او هستند.
خدا رحمت كند مرحوم آيت الله ميرزا عبدالكريم حق شناس را! ايشان هم به حضرت عزرائيل خيلي عشق و علاقه داشت و گاهي سعي مي كرد براي او هديه اي از تلاوت قرآن و يا ديگر حسنات بفرستد. بنده مكرر ذكر خير حضرت عزرائيل را از ايشان شنيده بودم. واقعاً اينها چه آدمهايي بودند كه با فرشتگان الهي مأنوس بودند و يا قصد داشتند به آنها نزديك شوند.
عشق استاد پرورش به شهادت كه منتهاي آرزوي او بود، بماند تا به ياري خدا در فصلي ديگر به آن بپردازيم. خداوند ايشان و مرحوم آيت الله حق شناس و ديگر بزرگان اهل معرفت را رحمت كند!
إِنَّ الْمُتَّقينَ في جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ في مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَليكٍ مُقْتَدِر؛ يقيناً پرهيزگاران در باغها و نهرهاى بهشتى جاى دارند، در جايگاه صدق نزد خداوند مالك مقتدر!