به گزارش خبرگزاری «حوزه»، حضرت آیت الله صافی گلپایگانی، در بخش پنجم از سلسله مباحث ارزشمند "حج؛ همایش بندگی"، به تبیین فلسفه "حلق و تقصير" و "طواف وداع" در موسم حج پرداختند.
*حلق و تقصير
بعد از سعي وقتي كه در هفتمين بار به مروه ميرسند اگر محرم به احرام عمره باشند تقصير مينمايند يعني براي اطاعت فرمان خدا و به قصد بيرون آمدن از احرام و حلال شدن آنچه بر او در حال احرام حرام بود، مقداري از موي سر يا ريش يا سبيل يا ناخن خود را ميگيرند و اگر محرم به احرام حج باشند در صورتي كه صروره نباشند يعني قبلاً حج بجا آورده باشد و مرد باشد، مخيّر است بين كوتاه كردن مو يا ناخن يا تراشيدن سر و اگر صروره باشد بنا به فتواي بعض علما بين حلق و تقصير مخيّر است و بنابر فتواي بعض ديگر حلق (تراشيدن سر) بر او متعين است و شكي نيست كه رعايت اين قول موافق با احتياط است چنان كه شكي نيست در اينكه بنابر تخيير نيز خواه صروره باشد يا نباشد حلق افضل است چنانكه از روايت «اَلّلهُمَّ اغْفِرْ لِلْمُحَلَّقينَ» و روايات ديگر استفاده ميشود.
حلق و تقصير براي گشودن احرام، نظير سلام نماز است كه وقتي نمازگزار سلام داد از نماز خارج ميشود؛ چنان كه تحريم نماز به تكبير است و تحليل آن به سلام؛ تحريم محرّمات در حال احرام به تلبيه است و تحليل آن به تقصير يا حلق ميباشد.
در نماز كلام آدمي حرام و موجب خروج از نماز ميشود؛ در احرام، گرفتن مو و ناخن حرام است و براي خروج از تحريم نماز، پس از انجام وظايف مقرر در نماز از قرائت و ركوع و سجود و تشهد و غيرها، گفتن سلام كه كلام آدمي است به قصد قربت مقرّر شده است، و براي خروج از تحريم احرام در عمره پس از طواف و نماز طواف و سعي تقصير يعني كوتاه كردن مو يا گفتن ناخن مقرّر گرديده است و در حجّ كه پس از انجام وقوف در عرفات و مشعر به دستوري كه هست بيرون آمدن از احرام و تحليل محرّمات كه به تدريج حاصل ميشود از تقصير يا حلق آغاز ميگردد.
در تراشيدن سر، رمز بندگي و عبوديت ظاهرتر ميشود و ظاهراً در سابق كه برده فروشي مرسوم بوده، سر غلام هائي را كه در معرض فروش ميگذاردهاند ميتراشيدند يا شايد سر فرزنداني را كه براي قرباني نذر ميكردهاند ميتراشيدند. هر طور بوده است، تراشيدن سر غلام، علامت رقيّت بوده و از اين جهت تراشيدن سر در اين موقع علامت بندگي و اعتراف به اين است كه همه مملوك حق و نيازمند به او هستند و او مالك و صاحب همه است و در عين حال يك نوع جهادي با انانيّتها و منيّت هاي بشري است و در زمان ما هم همين گونه است که تراشيدن سر براي بسياري از اشخاص سرشناس و صاحبان مقامات و مشاغل مهم و جوانان و طبقه به اصطلاح متجدّد و روشنفكر و مترقي نماها دشوار است.
در مقام حلق يا تقصير شايد برخي باشند كه ناخود آگاه تحت تأثير برخی گرايش ها يا علاقه به زيبائي و اينكه يك عمر به داشتن موي سر و زلف عادت داشتهاند با اينكه در معصيت خدا ريششان را ميتراشيدهاند مايلند سرشان را نتراشند و به فتواي تخيير عمل نمايند ولي مشاهده ميشود همين افراد با اينكه از آغاز تصميم به ترك تراشيدن سر ميگيرند، به تدريج برنامههاي سازنده و تربيت هاي روحي حج حالشان را عوض مينمايد چنان كه به تراشيدن سر خود شايق ميشوند و همان ها كه در تهران و نقاط ديگر مثل اروپا و آمريكا اگر مبالغ گزاف به آنها پيشنهاد ميشد تا سر خود را بتراشند يا وضع آن را تغيير دهند قبول نميكردند اينك با طيب خاطر و با كمال ميل و رغبت مينشينند تا سلماني با تيغ كذائي خود سر آنها را بتراشد. اين هم يك نوع رياضت و خلاف ميل عمل كردن و مخالفت با هواي نفس است.
* طواف وداع
علاوه بر طواف هاي واجب، مستحب است كه حج كننده پيش از حركت از مكه معظمه طواف ديگري بجا آورد به عنوان وداع كه به آن طواف وداع ميگويند.
طبعاً طواف كننده در اين طواف، توجّه بيشتر و خشوع و خضوع زيادتري دارد، زيرا بعد از اين طواف ديگر موفق ميشود يا نه، از اين جهت با دل شكسته از خدا ميخواهد كه بازگشت به مكّه معظمه و حج خانهاش را روزي او فرمايد و دعا ميكند و حوائج خود را از خدا ميخواهد و مانند كسي كه بخواهد به سفري طولاني برود و با عزيزان خود با چشم اشكبار وداع نمايد و آنها را يك يك در بغل گرفته و ميبوسد. انسان در وقت طواف وداع همين حال را دارد با خانه كعبه معظّمه با حجرالأسود، با حجر اسماعيل، با مقام ابراهيم با در و ديوار و زمين مسجدالحرام با حال سوزناك وداع مينمايد، دلش ميخواهد كه ميان او و ميان مسجدالحرام و عبادت و نماز در اين مسجد بزرگ كه «اَوَّلَ بَيْت وُضِعَ لِلنّاسِ» است مفارقت و جدائي نيفتد و از فيوض و رحمت هایي كه به اين مسجد و عبادت كنندگان در آن متّصل و پياپي نازل ميگردد محروم نباشد، ولي خواه و ناخواه وداع انجام ميشود و با دلي كه به تمام اين اماكن تعلّق دارد، اندك اندك از خانه دور ميشود و آرام آرام و آهسته آهسته راه ميرود و قدم ها را كوچك برميدارد كه ديرتر از مسجد خارج شود؛ گاهي مينشيند و قدري فكر و انديشه ميكند و گاهي بر ميخيزد و چند قدمي ميرود. گاهي به كعبه معظّمه نگاه ميكند و گاهي به مقام ابراهيم و به اين كيفيت از مسجدالحرام در حالي كه اصلاً ميل بيرون شدن ندارد خارج ميشود.
اين حالات از هر جهت براي روح، رياضت و تربيت است و نفس گرفتار به علائق دنيه دنيويه را به عوالم بالا و بالاتر و جهان معنويات نزديك و متصل ميسازد؛ عالمي كه از تعلّقات اين عالم مادي و علائق شهواني منزه است.
اين خاطرهها براي هميشه در نفس انسان اثر ميگذارد و هرچه هم آلودگي هاي بعدي به كارهاي دنيا و مطالب حيواني آدمي را احاطه كند، نورانيت اين خاطرات كم و بيش در حدّ معرفت و رشد عقلي و روحي اشخاص دل را منوّر ميدارد، و مانند برقي كه در بيابان در شب تاريك پرتو افكن گردد هر چند ضعيف باشد باطن را روشن ميكند و روح انسان را نگاه ميدارد و از قطع رابطه كلّي با مبدأ مانع ميشود.